تماشا می کنم ؟؟؟
یا تماشا می شوم ؟؟
تمامش کن
می خواهم تمام ِ تو شوم
تماشا می کنم ؟؟؟
یا تماشا می شوم ؟؟
تمامش کن
می خواهم تمام ِ تو شوم
وقتي مي آيي
زمان را دو تايي پشت در
جا ميگذاريم.
وقتي مي روي
تنهايي
از پس خاطرات مسن هم
بر نمي آيم!
من سادهام
ومعصوم
و الفبای عشقام
محدود به چند حرف ساده است
تا با آنها
بتوانم بگویم
"دوستت دارم"
همین!
از بهشت بر میگردم !
خبری نبود ...
هم خوابگی با مهوشان پاداش بندگیم بود
بوی تنت را هیچ حوری ای نمی داد
رغبت بوسه ی هیچ یک را نداشتم !
فقط رفتم که خدا بدهکارم نباشد
.
.
یاوه گفتم از بهشت برنمی گردم
مرا راندند به جرم تکفیر
گفتم که تو بهشت منی !
نه فقط من
نه فقط ساحلیان خاموش
بی تاب تواند_جمعه ها
نشستن بر صندلی غروب و واژه واژه تاریک تر شدن
عقوبتی ست انتظار
رسیده که باشی
طعم ات اشتهای خاک را باز می کند
نارس هم _ فرقی نمی کند
تنها بی اشتها جویده می شوی
هر گام
به سوی ژرفایی است، تاریک، ناشناس.
هر حرف، هر تلاش... مه آلودِ فاصله هاست!
به کدامین سمت می کشانی ام ای گرم ترین ابهام؟!
این نیز بگذرد ...
اما نه مثل گذشته هایی که، گذشت ...
امروزم را در بلاگ خاطراتم ثبت می کنم ...
ثبت حماقتهای آدمی هم، جزیی از زندگی آدمیست ...
امروز و پیوست گذشته هایش
با نگاه مرور می کنم
و با دل حسرت سر می دهم
و این جمله رو در خود تکرار، و بهش فکر می کنم:
دست های خالی، همیشه به کوچه های بن بست می رسند ...
به کوچه های بن بست
باور نکردی
باور نکردی که سکوت
همان حرف نگفته
همان نگاه مشتاق و پرپر
همان التهاب دیدار
و همان
همان هایی که هیچگاه
کلمه ایی برایش
متولد نشد ...
سکوت
همهء آنهاست ...
باور نکردی
که سالها
با طعم بوسه هایت
نوشتم
با طعم بوسه هایت
خواندم
و با طعم بوسه هایت
نفس کشیدم ...
باور نکردی
که باران
بهانه ایست، برای تو
که التهاب دریا
در چشم من
همان قرارهای توست ...
و عشق
امان از عشق
عشق، عشق و باز هم عشق
کلمه ایی که
روسیاهان زیادی را
سپید کرد ...
و همان عشق
ردپایی نگذاشت در تو
اما مرا
خاک ریز کرد
خاک ریز ...
افسوس
باور نکردی ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)