گوش هامان از هم پر استو چشمانمان چه خالیاز نگاه !بیا این بار با سکوت چشمانمان با هم ،همکلام شویم ...شاید حرف تازه ای زدیم ...!
گوش هامان از هم پر استو چشمانمان چه خالیاز نگاه !بیا این بار با سکوت چشمانمان با هم ،همکلام شویم ...شاید حرف تازه ای زدیم ...!
اشکی که بی صداست
پشتی که بی پناه است،
دستی که بسته است،
پایی که خسته است،
حرفی که صادق است،
شرمی که آشناست،
دل را که عاشق است،
دارایی من است،
ارزانی شماست
نسیم صبح شاید ازبرایبوسه بر گلبرگمی آردکلام مهربانی راومی آیدخرامان درمیان باغمی خندد بروی شانه های بادومی ساید لبانش را بروی گونه نسریننوازش میکندمریمومی بوید اقاقی را
کاش می شد از تو چشام
این رو بخوونی که دوسِت دارم
کاش می شد از نفسام
این رو بدونی که خاطر خواتم
کاش می شد از رو سلامم ، رو کلامم
روی شرم وحیایم
اینرو بدونی که با تمام جون دوسِت دارم
کاش می شد از رو صدای لرزونم
رو دست و پای لرزونم
رو سرخی رخساره ام
این رو بدونی که دوسِت دارم.
کاش می شد اینرو بدونی ..
![]()
عشق تو چرا خواست که رسوا باشم
انگشت نمای خلق عالم باشم
حالا که گذشت قسمت این بود ولی
بی تو چه کنم ؟چه قدر تنها باشم
آرزو هایم زیر انبوهی از خاکستر
هنوز نفس می کشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو کی می وزد ...
دردهایت را می فروشیبر سر قیمت می خروشی اما ،هیچ خریداری نداریتا هم رنگ جماعت شوی ،روی زانوانت می خزییا به خاطر وفایت به صداقت میمیریاما ذاتا ، کالبد هایمان از سر آغاز یکی بودهخون آلودیم ، اما هرگز فریادی ما را نیست از سر تسلیمراه و رسمی نیست ،غریزها مان را دنبال کرده ایممی رویم بر خلاف این جریان تا پایانزندگی از آن تو نیستقربانی نام توست و سقوط از آن توست
می نویسم٬ می نویسم از تو
تا تنِ کاغذِ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بُگذارد
گریه این گریه اگر بُگذارد
با تو از روزِ اَزَل خواهم گفت
فتحِ معراجِ ازل کافی نیست
با تو از اوجِ غزل خواهم گفت
می نویسم همه ی هق هقِ تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامشِ دریا برسی
تا تو در همهمه٬ همراه سکوتم باشی
به حریمِ خلوتِ عشق تو تنها برسی
می نویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن بِبَری
تا تو تکیه گاهِ امنِ خستگی ها باشی
تا مرا باز به دیدارِ خودِ من ببری...
ساده بودم ساده
پاک مثل کف دست
من چهمیدانستم ساده بودن سخت است
به تو دل خوش کردم
به تو عاشق بودم
شدم آیینه تو
صاف وصادق بودم
تو به من میگفتی ساده بودن زیباست
عشق مثل خود تو
سادهمثل خودماست
عشق ساده نبود...
عاشقی ساده نبود...
همسفر اهل سفر راهیجاده نبود
اتفاقی کوتاهعشق هم آمد و رفت
قصه من این بود این سراغازم شد بعد از آن قصه عشق هم هم آوازم شد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)