تا بسازم گرد خود ديوارهاي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگهاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه ميآيد به چشمان پست
و بنندد راه را بر حمله غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان ميبست.
تا بسازم گرد خود ديوارهاي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگهاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند.
از نگاهم هر چه ميآيد به چشمان پست
و بنندد راه را بر حمله غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان ميبست.
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغبست
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می زاهدان معذور داریدم که اینم مذهبست
تراوش آبيم، و در انتظار سبوييم.
در ميوه چيني بي گاه، رؤيا را نارس چيدند، و ترديد
از رسيدگي پوسيد.
بياييد از شورهزار خوب و بد برويم.
چون جويبار آيينه روان باشيم: به درخت، درخت را پاسخ
دهيم.
و دو كران خود را در هر لحظه بيافرينيم، و هر لحظه
رها سازيم.
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را
اگر در سراي سعادت كس است
ز گفتار سعديش حرفي بس است .
تب بوسه ایم از آن لب به غنیمت است امشب
که نه آگهم که فردا چه نشسته در کمینم
من در صدف تنهایی
با قطره ای باران
همواره می آموختم پندار مروارید بودن را
غافل که خاموشانه میخشکید
در پشت دیوار دلم دریا
Last edited by ali-fakor; 07-09-2006 at 10:02.
امشب ندانم اي بت زيبا چه ميكني؟
ما بي تو خون خوريم تو بي ما چه ميكني؟
تنگ است وجاي بوسه ندارد دهان يار
اي دل زدوست خواهش بيجا چه ميكني؟
گل را براي صحبت خار آفريده اند
ديوانه بلبل اين همه غوغا چه ميكني؟
...
يك دشت انتظاره موج غريب فردا
دل دل نكن عزيزم دل رو بزن به دريا ....
این حرفای خودت بوده، از من دیوونه تر دیدی؟!
اصلاً نگفتم اینا رو، خودت دیدی یا شنیدی
دلم که حرفاتو شنید، اوّل که باورش نشد
ولی نه، بهتره بگم، نفهمیدش، سرش نشد
یه جوری مات و غم زده، فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش... نه، نپرید، شکست و مرد و تیره شد..
بلور رؤیاهام ولی، چکید مثه خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید، رسید ته کوچه مرگ..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)