فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی!
عمران صلاحي
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی!
عمران صلاحي
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند...
عاشقم اما نمي گويم كجا
بي خودم ليكن نمي دانم چرا
بي خودم زان مي كه آن را نيست جام
عاشقم جايي كه آنجا نيست جا
حبذا زان مي كه از يك جرعه ساخت
از وجود خويشتن فاني مرا
ساقيا يك جرعه ي ديگر ببخش
تا شوم فاني ز پندار فنا
چون ز پندار فنا فاني شوم
بر زنم سر از گريبان بقا
بلكه من هم از تو بيرون روم
جامي آسا با نو بگذارم ترا
جامی
Last edited by barani700; 16-04-2009 at 23:46.
كار ما جز فكر مردن نيست دور از يار ما
وه كه يار ما ندارد هيچ فكر كار ما
روي در ديوار غم شبها به سر بردن، چه سود
گر نه آن مه برزند يك شب سر از ديوار ما
چند خود را پيش ما قيمت نهي اي پارسا
خود فروشي را رواجي نيست در بازار ما
مي كند پاك از سرشك سرخ از روي ما رقيب
از حسد ديدن نيارد رنگ بر رخسار ما
گر چه شد سر حلقه، اهل معرفت را شيخ شهر
سر نمي آرد برون، از حلقه ى زنار ما
گوش كن گو طره ي دستار خود زاهد كه شد
درد پالي حريفان، گوشه ى دستار ما
گفتم از بوي تو شد باد صبا عطار گفت
جامي از انفاس خوش اكنون تويي عطار ما
جامی
بگذر ز من ای آشنا چو از تو من دیگر گذشتم.....
دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم.....
میخواهم عشقت در دل بمیرد.....
می خواهم تا دیگردر سر یادت پایان گیرد.........
هر عشقی میمیردخاموشی میگیرد عشق تو نمی میرد...
باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد...
گربه ای بامهر
به گنجشکی نگاه می کند.
حس می کند که چقدر زیباست
چقدر جذاب است
می خواهد پرنده را نوازش کند
در دهانش بگیرد
با پنجه ها لمسش کند
دستش را دراز می کند...
اماپرنده پرواز می کند
وگربه
غمش را در صدایش می ریزد
بخاطر ناتوانی در اثبات عشقش.
و پرنده آواز می خواند
دور از او
دور،دور،
دورتر.
فرانسوا داویر
اگر شب مال من بود
ستاره مال تو...!
اگر روزسهم من باشد
خورشيد پيشکش ات...!
اما افسوس!
عاشقان تهي دست اند
عاشقان تهي دست اند
همه گویند كه: تو عاشق اویی.
ـ گر چه دانم همه كس عاشق اویند
لیك می ترسم، یا رب!
نكند راست بگویند؟
آدما از آدما زود سير مي شن
آدما از عشق هم دلگير مي شن
آدما رو عشقشون پا مي ذارن
آدما آدمو تنها مي ذارن
منو ديگه نمي خواي خوب مي دونم
تو كتاب دلت اينو مي خونم
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار
ديگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نمي خواي بموني توي اين خونه
چشم تو دنبال چشماي اونه
همه ي حرفاي تو يك بهونه ست
اون جهنمي كه مي گن اين خونه ست
پرویز وکیلی
بازوی تو دو خط موازیست
کاو
در امتداد صفحه ی دریا
تا دوردست سبز زمان بودنی که خواهد بود
و هستی ای که خواهد زیست
را
رهایی آموخت .
دریا ، به استغاثه ی ساحل جواب گفت
و همخوابی نجیب بدنهای لخت را به شن ها نوید داد .
رفتار خون
در رهگذار وسعت دریا
یادآور تلاش غم انگیز کوسه هاست .
ایا کدام کوسه ، خیابان سرخ را
بر ماده اش بشارت می گوید ؟
و کدامین ساحل بژ گونه ی نهفته ی ذهنش را
از وحشت عظیم کولاک می شوید؟
شبها
نیروی سبز جاذبه ی ماه
مد عظیم دریا را آغاز می کند
و
دریا
در بی نهایت خواب سبزش آن دو خط موازی را پیوند می زند
و
آن گاه
برج بلند و محتشم مد سبز را
بر نقطه ی تقاطع بر پای می کند .
ای ارتفاع سبز
ای منطق وسیع ریاضی
با حشمت بلیغ اعداد
تفسیر کن
تفسیر کن مرا :
-جان مرا -
جانی که در شکوه دگردیسی
قشر سیاه گونه ی تنگش را به دریاهای دور افکند .
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)