رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
حافظا
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
حافظا
دوش من بودم و یاران تو و مجلس شوق
که شبی تازه کنیم از سر جان یاد تو را
می زدم بوسه به عکس تو میان گل و شمع
با غمت جشن گرفتم شب میلاد تو را
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
مولانا
اگر شیری اگر ببری اگر کور
سرانجامت بود جا در ته گور
تنت در خاک باشد سفره گستر
بگردش موش و مار و عقرب و مور
روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
گوشه ی چشم رضایی به منت باز نشد
اینچنین عزت صاحب نظران میداری
حافظ.
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
دلا پوشم ز عشقت جامهٔ نیل
نهم داغ غمت چون لاله بر دیل
دم از مهرت زنم همچون دم صبح
وز آن دم تا دم صور سرافیل
لاف غم عــشقت سزد آن را كه شب هـــــجر ............. صد صــــــبح محـبّـت دمد از هرنفـــس او
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
هر آن عـــاقـــل كه با مجنــــــون نشـــــــــيند ......... نگـــــــــــويــــــد جـــــز حــديث روي ليــــــــلي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)