تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 36 از 58 اولاول ... 2632333435363738394046 ... آخرآخر
نمايش نتايج 351 به 360 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #351
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض باران...

    باران...



    نشسته بودم يه گوشه اي و داشتم زندگيمُ ميكردم.تا اينكه يه روز تو اومدي
    و به من گفتي:سلام؛باران...!!! و آب شدم...رفتم.رفتم و شدم پا ييز.رفتم يه گوشه
    چله نشين شدم...چهل روز گذشت.همه خبر شده بودن انگار.اومدن دوباره
    پيشم...و اينبار از من ميپرسيدن:پا ييز؛از باران چه خبر؟!!!

    محمود كاتبي پور/ قم


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات 

  2. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #352
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض بغل کردن سرنوشت

    بغل کردن سرنوشت


    دست های دراز شده به آن طرف نرده ها، منتظر کارت کنکور؛هیاهو و
    سروصدای بقیه، تو انگار کن که در صف ایستاده، فقط انگار کن؛کسب علم را
    رنگی دوست داشت؛ نه سفید و سیاه! شب کار بود!! اردوی تحصیلی مدرسه
    برای آمادگی نهایی کنکور ریاضی بعد از خاموشیِ 12 شب، تازه شروع می کرد
    به خواندن؛ هرشب به اندازه ای فرصت داشت که فقط 150 صفحه – رنگی
    بخواند؛ فقط 150 صفحه!... و باز هم روز از نو روزی از نو؛ دو روز مانده به کنکور
    تاریخ جنگهای انفصال را تمام کرد؛ انفصال سیاه و غیر سیاه! امّا عجیب این که
    در سیاه و سفیدی، رنگین تر بود!


    محمدباقر شفیعی نژاد/ تهران


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات 

  4. #353
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض بهار

    بهار


    دیدی بهار از پس تابستان آویزان شد روی بند رخت، تاب می خورد. اناری
    می چید دخترکی دانه می کرد کنار کرسی. نگاه می کرد از پشت پنجره به انبوه
    برف؛چشم به راه بهار است.

    مهدی خلیفه قلی/ قم

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات 

  5. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #354
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض به خاطر یک فنجان چای

    به خاطر یک فنجان چای


    پیش خودش گفت: روزهای شنبه چایی دارچین می دهم. یک شنبه ها
    چایی با هِل. دوشنبه ها را که اصلاً دوست ندارم. همون چایی ساده هم از
    سرشون زیاده! سه شنبه ها را چایی با بهارنارنج. چهارشنبه را چایی زعفران
    می دهم که بندگان خدا آخر هفته ای خوش باشند! هنوز یک هفته از حضور
    آبدارچی نگذشته بود که به بهانه ی اهمال کاری از اداره بیرونش کردند!

    روح الله دوستانی/ اصفهان


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  7. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #355
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض به سادگی تمام

    به سادگی تمام

    تصور می کنم مُرده ام. همه چیز آماده است. یک مُرده، یک نفر که ملحف هی
    سفید را تا مغز سرم کشیده و یک نفر هم که آمده تا من را ببرد قبرستان.
    اول من را غسل می دهند، یعنی مسلمان بوده ام! باید همه چیز مرتب باشد.
    حالا حسابی شسته شده ام. یک دست کفن سفید و تمیز، من را مثل شکلات
    می پیچند تویش. بعد هم به سمت قبرم که حالا حسابی کنده شده! حالا دیگر
    واقعاً مُرده ام. یک پیرمرد که برای دل خوشی خودش یاسین می خواند و یک
    پیر مرد دیگر که توی قبرم خاک می ریزد. تمام شد. به همین سادگی.



    روح الله دوستانی/ اصفهان


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  9. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #356
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض پروانه ی محبت

    پروانه ی محبت


    نویسنده ی جوان وارد ایستگاه مترو شد و روی صندلی انتظار نشست. به
    ساعت مچی اش نگاهی انداخت و سرش را که برگرداند دختر بچه زیبایی را
    مقابل خود دید. دختر بچه با خجالت می خواست از نویسنده چیزی بپرسد.
    نویسنده با بی اعتنایی به او گفت: چه می خواهی دختر! او با هیجان گفت: من
    کتابی را که درباره ی پروانه محبت نوشته بودید خوانده ام. می شود بگویید آیا
    این پروانه واقعا وجود دارد؟! او با پوزخندی به دخترک گفت نه! در ضمن من
    حوصله سروکله زدن با بچه ها را ندارم و با بی حوصلگی کودک را پس زد. در
    همان لحظه پروانه ی محبت از قلب نویسنده پر کشید و رفت.

    زینب شوشتری زاده / تهران


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  11. #357
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض پسرک کار می کرد

    پسرک کار می کرد


    وقتی معلم سر کلاس، موضوع انشارو گفت همه هیجان زده شدن جز پسرک
    دستفروش. وقتی توی ذهن همه ی بچه ها امید به آینده بود و فکر این که می
    خوان چی کاره بشن اونا رو به وجد می آورد. پسرک به این فکر می کرد که چه
    جوری هم خرج مادر و برادر کوچیکشو در بیاره و هم درس بخونه!!!!

    سلامه بیات/ قم


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  12. #358
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض پنجره روبرویی

    پنجره روبرویی


    مدت زیادی است که اتاق مرا زیر نظر دارد یعنی درست از زمانی که به اینجا
    امدم.نمیدانم کیست و برای چی اتاق من را زیر نظر دارد؟باید چراغ را خاموش
    کنم و از کنار پرده ببینم. هنوز هم اتاق من را زیر نظر دارد.... اره اره باز هم از
    گوشه پنجره اتاق مرا نگاه می کند. دیگر خسته شدم این ترس اجازه رفتن نمی
    دهد ولی باید بروم و بفهمم کیست؟ این بار می روم.........
    واقعا خسته شدم نمی دانم او کیست و چرا از وقتی به آنجا آمده مدام اتاق
    مرا نگاه می کند. ترس بی ترس می روم تا بفهمم............

    بهروز رادمان/ مشهد

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  13. #359
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض پیرمرد

    پیرمرد


    پشت میز ریاستم لم داده بودم. پیرمرد مدتی بود منتظر موافقت من با
    درخواستش بود. چهره ی آرامش مجبورم کرد خیلی معطلش نکنم موافقتنامه
    رو با غرور امضاء کردم و از اون جایی که حدس می زدم خوندن و نوشتن ندونه
    با اشاره به جوهر روی میز بهش فهموندم که اثر انگشتش روی نامه لازمه. با
    متانت خاصی قلم زیباشو از جیبش بیرون آورد و با خط خوشی نامشو نوشت
    و امضاء کرد کمی خودمو جمع و جور کردم و مجذوب خط خوشش بودم که
    نامش توجهمو جلب کرد آموزگار کلاس اول دبستانم بود...

    سید ایمان برقعی/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  14. #360
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض پینوکیو

    پینوکیو


    پینوکیو رفت دکتر تا دماغشو عمل کنه که دیگه با دروغ گفتن دراز نشه،
    وارد مطب که شد دید آدمای زیادی اومدن واسه عمل دماغشون، با خودش
    گفت: « اگه آدمها هم دروغ می گن به همدیگه، نمی خوام آدم شَم »

    رجبعلی محبی/ گرگان


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  15. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •