تو را افروزد آن چهرِ فروزان
مرا هر دم زند بر ديده پيكان
چو خور شد دشمن آزادى من
رخ دشمن چه تاريك و چه روشن
اعتصامی
تو را افروزد آن چهرِ فروزان
مرا هر دم زند بر ديده پيكان
چو خور شد دشمن آزادى من
رخ دشمن چه تاريك و چه روشن
اعتصامی
نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید
راحت رسد ز بند تو سر در کمند را
برکشته زندگی دگر از سر شود پدید
گر بر قتیل عشق برانی سمند را
خواجوی کرمانی
از چه شد اين نور به ظلمت نهان
از چه برنجيد ز ما ناگهان
از چه بر اين جمع در خير بست
اين همه افتاده بديد و نشست
اعتصامی
تو ستم کش نئی ، ستم کیشی
تو ستم گستری ، نه رنج گسار
.
چه ستم دیدی ای ستم گستر ؟
چه جفا بردی ای جفا کردار ؟
.
رهی
Last edited by محمد88; 21-08-2009 at 16:33.
تا نپنداری که گویم لاله چون رخسار تست
کی به گل نسبت کند رامین جمال ویس را
خواجو ار در بزم خوبان از می یاقوت رنگ
کاس را خواهی که پر باشد تهی کن کیس را
خواجوی کرمانی
از چه دلش ميل مدارا نداشت
از چه سرِ همسرى ما نداشت
اى پدرِ پير ز چين آمدم
از بلد شك به يقين آمدم
اعتصامی
مسعود که یافت عزّ و جاه از لاهور
تابید چو نور صبحــــگــاه از لاهـــور
.
سالار سخنوران بتازیّ و دری است
خواه از همدان باشد و خواه از لاهور
.
رهی
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را
زندهی جاوید گردد کشته شمشیر عشق
زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را
خواجوی کرمانی
روز به چشم همه كس روشنست
ليك شب تيره به چشم منست
گر ز ره لطف نگاهم كنى
فارغ ازين حال تباهم كنى
اعتصامی
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهی رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
خواجوی کرمانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)