دو دلم: اول خط نام خدا بنويسم
يا كه رندي كنم و اسم تو را بنويسم!
همه "يك" گفتم و دينم همه "يكتايي" بود
با كدامين قلم امروز دو تا بنويسم؟
اي كه با حرف تو هر مسالهاي حل شدنيست
به خدا خود تو بگو، نام كه را بنويسم؟
***
صاحب قبله و قبله، دو عزيزند، ولي
خوشتر آن است من از قبلهنما بنويسم!
آسمان، مثل تو احساس مرا درك نكرد:
باز غمنامه، به بيگانه چرا بنويسم؟
تا به كي زير چنين سقف سياه و سنگين
قصهي درد، به اميد دوا بنويسم؟
***
قلمم، جوهرش از جوش و جراحت، جاريست
پست باشم كه پي نان و نوا بنويسم
بارها، قصد خطر كردم و گفتي: ننويس!
پس من اين بغض فروخورده كجا بنويسم؟
***
بعد يك عمر، ببين، دست و دلم ميلرزد
كه "من" و "تو" به هم آميزم و "ما" بنويسم
"من" و "تو" چون تن و جاناند، مخواه و مگذر
اين دو را، باز همينطور، جدا بنويسم!
شعر من، با تو پر از شادي و شيرينكاميست
باز، حتا، اگر از سوگ و عزا بنويسم
با تو از حركت دستم بركت ميبارد
فرق هم نيست؛ چه نفرين چه دعا بفرستم!
از نگاهت، به رويم، پنجرهاي را بگشا
تا در آن منظرهي روحگشا بنويسم
تيغ و تشباد، هم از ريشه نخواهد خشكاند
غزلي را كه در آن حال و هوا بنويسم
عشق، آن روز كه اين لوح و قلم دستم داد
گفت:هر شب غزل چشم شما بنويسم !
"غزل خليل ذكاوت"