لبریزم از تگرگ
برف
باران
زمستان
تو
چون ماهی به ماهم آویخته ای
بغض بارش بی بهار
بی آشیانه
بی سکوت
خسته ام...
گل از گلم پژمرد
و تا شمارش امروز
میشود چقدر انتظار تو...
لبریزم از تگرگ
برف
باران
زمستان
تو
چون ماهی به ماهم آویخته ای
بغض بارش بی بهار
بی آشیانه
بی سکوت
خسته ام...
گل از گلم پژمرد
و تا شمارش امروز
میشود چقدر انتظار تو...
از دلم این بار گذشتی
با دلم این بار نگشتی
تا چشم زدم بر توی مسکین
رفتی و نماندی و گذشتی
دختر، کنار پنجره تصویر می شود
وقتی که شور
تشنه ی شعر است
دختر، کنار پنجره زل می زند
...
آن سوی کلبه
رود به سرچشمه می رود
آن جا که ابر...حکایت تلخی ست...
دختر،
میان پنجره می گرید
نان ام نبود و تفنگ ام
سرمایه ام کلام
در واژه چرت می زنم
جمله می نوشم
یک سفره موسیقی
سقفی از سکوت...
شعری برای تعارف نمانده است
تنها دو واژه هست:
عشقی
که پاس دارم و
قلبی
که پیشکش...
عشق
بذری نداد، بکارم
آسمان ..... ابری
زمین مچاله
رگ-ترک برداشت!
می روم با باد
می روم از باغ خنجر خورده ی پاییز
می روم اما...
یاد ها کی می رود با باد ها از یاد من
كاش چشم هات بودم
كاش دلت بودم
نه كاش ريه هات بودم
تا نفس هات را در من فرو ببري
و از من بيرون بياوري،
كاش من تو بودم
كاش تو من بودي
كاش ما يكي بوديم !
نمی خواستم
عکسی باشی نشسته در قاب
من
حرف بزنم و
گوشَت سفیدی های پنبه را بشنود
می خواستم
آن دم آخر
کسی باشی که جای خالیِ روبرو را پر کند
و غروب روییده در گلدان را
گل آفتابگردانی بکارد ...
تصویرم
در برابر آینه
لبخند زنان
غرق تماشایم شده است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)