امیدوارم تکراری نباشه
:::::::::::::::::::::::::
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این کهنه براتم دادند .
امیدوارم تکراری نباشه
:::::::::::::::::::::::::
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این کهنه براتم دادند .
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رويش باز گردد
يكي آن شب كه با گوهر فشاني
ربايد مهر از گنجي كه داني
دگر روزي كه گنجور هوس كيش
به خاك اندر نهد گنجينه خويش
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسى ؟
ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
راز و نازي به نگاهم بخشد
بايد اين شوق كه دردل دارم
جلوه بر چشم سياهم بخشد
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك.
کاش ! قلبم درد تنهايي نداشت
سينه ام هرگز پريشاني نداشت
کاش! برگهاي آخر تقويم عشق
حرفي از يک روز باراني نداشت
کاش! مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت
تنهايي ما در دشت طلا دامن كشيد.
آفتاب از چهره ما ترسيد .
دريافتيم ، و خنده زديم.
نهفتيم و سوختيم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستيغ جدا شديم:
من به خاك آمدم،و بنده شدم .
تو بالا رفتي، و خدا شدي .
تو بالا رفتي، و خدا شدي
يادم امد هان
داشتم مي گفتم : انشب نيز
سورت سرماي دي بيدادها مي كرد
و چه سرمايي چه سرمايي !
باد برف و سوز وحشتناك .
ليك خوشبختانه آخر سرپناهي يافتم جايي .
گرچه بيرون تيره بود و سرد همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم .
گرم
از نفس ها دودها دم ها
از سماور از چراغ از كپه اتش
از دم انبوه ادمها .
و فزون تر زان دگرها مثل نقطه مركز جنجال
از دم نقال
لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
در سكوتش غرق
چون زني عريان در ميان بستر تسليم اما مرده يا در خواب
بي گشاد و بست لبخندي و اخمي تن رها كردست
پهنه ور مرداب .
بي تپش و ارام
مرده يا در خواب مردابيست
وانچه در وي هيچ نتوان ديد
قله پستان موجي ناف گردابيست.
من نشستم بر سرير ساحل اين رود بي رفتار
از لبم جاري خروشان شطي از دشنام
و به سوي اسمانها بسته گوناگون پل پيغام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)