دل دریاییش عاشق باران بود
و این دنباله ی عشقی بود که به آفتاب داشت
برگ زردی همراه بود
او تنها بود
سکوت در عمق قلبش بینا بود
؛
جسارتی می طلبید سبز
برای تمامی لحظاتی که در پی هم می درخشیدند
امید جنگلی بود سبز و انبوه
و عشق آفتاب باران
قاسم حسن نژاد
دل دریاییش عاشق باران بود
و این دنباله ی عشقی بود که به آفتاب داشت
برگ زردی همراه بود
او تنها بود
سکوت در عمق قلبش بینا بود
؛
جسارتی می طلبید سبز
برای تمامی لحظاتی که در پی هم می درخشیدند
امید جنگلی بود سبز و انبوه
و عشق آفتاب باران
قاسم حسن نژاد
دل ز تو برهان طلبد سايه برهان نه تويي * بر مثل سايه برو باز به برهان و مترس
..........................
سايه كه فاني كندش طلعت خورشيد بقا * سايه مخوانش تو دگر عبرت ما كان و مترس
سرود سرخ اتش در سکوت سرد جانکاه است
بمان تا خواب سنگین ستم بیدار
تفنگت را زمین مگذار!
اگر چه دشمنی زشت است
اگر چه جنگ زیبا نیست
ولی پیکار با پستی پلشتی ناجوانمردی
عیار ادمی زادی است
و جنگ با تجاوزگر
طلوع سرخ آزادی است
پس اینک ای دلیر عرصه های از خطر سرشار
نگهبان بنای صلح در این خطه خونبار!
بمان بر صخره های سربلند سرزمین عاشقت
آماده پیکار
تفنگت را زمین مگذار!
رد پای عشق برآن بماند
تا ابد پتکی شود بر سرمان
این عشقیست که ازآن دم می زنیم
سحر شاه محمدی
مردم همیشه نور خدا منجلی شود
در سینه ای که مملو مهر ولی شود
من افتخار می کنم آری خدا کند
جانم فدای حضرت سید علی شود
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوي است
سخن بگو که کلامت لطيف و موزون است
ز دور باده به جان راحتي رسان ساقي
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمي که ز چشمم برفت رود عزيز
کنار دامن من همچو رود جيحون است
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است
حذف شود...
Last edited by .::SMS::.; 16-04-2010 at 13:34.
تن زجان و جان ز تن مستور نيست
ليک کس را ديد جان دستور نيست
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه ی خانه بر انداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
وحشی بافقی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)