تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 354 از 469 اولاول ... 254304344350351352353354355356357358364404454 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,531 به 3,540 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #3531
    پروفشنال winter+girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    749

    پيش فرض

    سلام
    با خالم اینا رفته بووودیم بیرون بعد تو راه گمشون کردیم برادرم زنگ زد گفتن جایی هستیم به اسم حسن سرا خواستم به زن داداشم بگم زهرا بیا قاطی کردم گفتم حسن بیا

    تو راه همینطور که میرفتیم از شدت هوای گرم و خسیس بازیه این داداشم که کولر روشن نمیکرد خواستم شیشه عقب رو بیارم پایین نمیدونم چرا جو گرفت اشتباه کردم درو باز کردم شانس آوردم ماشین سرعت نداشت

    وقتی خبر قبولی دانشگاه رو به ما دادن اقا این دوستام از همه جای ایران با خانوادشون ریختن خونمون خونمون شلوغ افتضاح حالا بگیر جشن دیگه البته همه ناخونده چون من بعد از ظهر رفته بوودم شهر گردی برگشتم دیدم همه اومدن دارن با ذوق میگن دانشگاه چیکار کنن یکی میگه لباس چی بخریم اون یکی میگه موهامو چه مدلی بذارم اون میگه کتاب کجا دارن خلاصه بساطی ...
    من هم همونطوری اومدم یه سلام بلند گفتم تا دوستام و مادراشون متوجه من بشن بعدش نمیدونم چرا مثل نفهما با صدای بلند یه فوش خیلی بد به دوستام دادم بعد گفتم دانشگاه ندیده اید مگه
    بعدم که خانواده هاشون کلا نظرشون نسبت به من عوض شد من دیگه دختر خوبه نیستم

    این سوتی هم بچه ها گفتن یاد خودم افتادم یبار کتاب یکی از بچه درس خونای مدرسه رو برداشتم واسه شوخی بهش نمیدادم اون زنگ هم امتحان داشتیم تو حیاط میدویدم اونم دنبالم جیغ میزد یه لحظه برگشتم پشتمو بببینم با صورت رفتم تو میله ی تور والیبال مدرسه بعدم افتادم زمین انقد دردم گرفته بود نزدیک بووود گریم بیاد بزور جلوی خودمو گرفتم

    رفتم آموزشگاه، واسه اولین بار سر ساعت
    دیدم استادم نیومده رفتم پیش منشی دیدم دو نفر اونجا نشستن گفتم خانوم جوکار نیومده؟؟؟ اون یکیه گفت هنوووز نه یکم بشینید الان میاد رفتم نشستم دو دقیقه گذشت اعصابم دیگه خورد شده بووود زنه صدام کرد گفت خانوم ...
    رفتم جلوش گفتم جانم بله؟؟؟ استادتون هنوز نیومدن؟؟ گفتم نه بابا انگار سرکارم گذاشته فکر کرده مردم الافشن
    گفت مطمئنی نیومده؟؟؟ گفتم : آره دیگه پس کجاست؟؟؟
    زنه یکم اینور اونور کرد خودشو گفت مطمئنی من نیستم ؟؟
    حالا ضایع شدم؟؟؟ e شمایین؟؟؟ -واقعا نشناختی؟؟ -نه آخه همیشه شما عینک میزدین؟؟؟:43:( این استادم خیلی جیگره اما آدمم سر کار میذاره چه جوری؟؟ اینجوری اینجوری)
    داشتم رانندگی میکردم رسیدم به یه میدون از معلم پرسیدم کدوم ور برم؟؟؟ همون لحظه یه موتوری نزدیکم شد گفت برو کنار دیگه
    بعد زنه ازم پرسید چی گفتییییییییییییییییی (ی؟ ت؟)؟؟؟گفتم: گفت برو کنار دیگه

    با خانواده داشتیم سر صبح میرفتیم بیرووون من برم کنکور آزمایشی بدم و بقیه هم سر کار های خودشون ماشین جلویه دو تا دختر پسر جوون بودن چون زمستون بود شیشه پشت بخار گرفته بووود فقط یه سایه معلوم بووود حالا من داشتم اینا رو نگاه میکردم و تو دلم غصه میخورم خوش به حال دختره با نامزدش اومده امتحان بده یدفعه دیدم سرای اینا داره هی بهم نزدیک میشه یدفعه نزدیک شد و اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد منم جو گرفت به بابام گفتم بابا ماشین جلویی رو ببین دارن بهم ... میدن
    بعدم دیگه چیزی نشد که تو خانواده ضایع شدم:43:

    رفته بودم کنار دریا پسر خالم برادرمو هل داد اونم آرنجو بازوش خورد تو صوررتم اومدم بهش بگم با بازوت زدی تو صورتم گفتم با زانوت زدی و سرم

    ماشینمونو نگه داشت بابام
    پیاده شدیم بریم یه چیز بخریم من گفتم چییپس میخوام مامانم گفت این چرت و پرت ها رو نخرید ماشین خالم اینا نگه داشت گفت واسه چی وایستادین میخواین چی بخرین منم گفتم چرت و پرت...
    آقا اینو نگفتم بچه های خالم جنگی پریدن بیروووون رفتیم تو مغازه اونا یکم وسایل خریدن نامرد همه رو گرووون میگفت من یه چیپس برداشتم گفتم چنده؟؟؟
    پسر خالم گفت چنده؟؟؟ مثلا تو نمیدونی چنده؟؟ زنه همونطوری داشت ما رو نگاه میکرد منم گفتم میدونم اما اینا گرووون فروشن قیمت اصلیشو نمیگن که
    زنه اخماش رفت تو هم منم یه پونصدی دادم رفتم

    داشتیم وسایل و از صندوق عقب برمیداشتیم میذاشتیم رو زمین منم بشقاب ها رو برداشتم آوردم دمه پله جای اینکه آروم بذارمش رو پله از بالا بدون اینکه خم شم ولش کرردم نمیدونم چرا فکر کردم نمیشکنه


    نمیدونم چرا اووون روووز که رفته بودیم بیرون راه به راه پلیس واستاده بووود من از بابام آب گرفتم نصفشو خوردم جلوی پلیس راه رسیدیم خواستم خالی کنم بیرووون اصلا افسره رو ندیدم همونطوری آبو با لیوان انداختم بیرون خورد یه جای افسره داداشمم سریع گازو گرفت رفت اونم نمیدونم لابد جریمه نوشت دیگه ( دلم واسه لیوانم تنگ شده )

    نمیدونم طرفای شما هم اینطوری هست یا نه میخوان بگن یه چیز نزدیکته میگن تو دهنته
    رفته بودیم یجا یه سوئیت کرایه کنیم کلا خانوادگی واسه یه شب پسر خالم از مرده پرسید دستشوییش کجاست اونم گفت نگران این چیزا نباش بابا همه چیزش عالیه دستشوییش تو دهنته


    با دختر خالم رفته بودیم پارک بعد که کلی جیغ جیغ کردیم واسه تاپ و اینا و کلا پارک و گذاشتیم رو سرمون بعد اولین باری بووود که بعد مدتها بدون چادر رفته بودم بیرووون تریپ خفن و اینا احساس میکردم دیگه خیلی خوشگل و باکلاسم از جلوتر دیدم اونجا یه عده اراذل پشت نشستن پشت یه 206 محل ندادم نزدیکشووون شدیم یکم جلوتر یدفعه دیدم یکی صدام کرد گفت آهای خانوووم خوشگله منم خیلی با کلاس برگشتم دیدم داره میخونه اهای آهای آهای خانوم خوشگله
    هیچی دیگه مزحکه یه مشت boy شدیم

    پارسال ما یه دوستی داشتیم اسم دوست پسرش سجاد بووود و این دو تا عاشق هم دیگه بودن ناجوووووور بعد این آقا سجاد یه اشنایی با ما داشت که هر اتفاقی واسش میوفتاد من زودتراز gf اش خبر دار میشدم تا اینجاشو نگه دارید چون این سوتی قرنم بووود
    همون موقع ها یه پسری به من گیر داده بووود اسمشم بووود سجاد این هر دفعه واسم زنگ میزد سر راهم میومد من باهاش دوست نمیشدم یه روز واسم خبر آوردن این پسره خودکشی کرده( حالا نه بخاطر منا کلا مشکل خونوادگی داشت ) من اول باورم نشد اما وقتی حجلشو دیدم اصلا انقد دلم سوخت خیلی گریه ام گرفت رفتم خونه تنها بودم گفتم چیکار کنم بزنگم واسه دوستم
    زنگ زدم یکم باهاش حرف زدم بعد گریه کردم (غافل از اینکه اووون اصلا ماجرای این سجاد رو نمیدونه) اونم هی بهم گفت چی شده و اینا منم گفتم هیچی راستش سجاد خودکشی کرده آقا جای اینکه بهم دلداری بده یه جیغ کشید و گوشی قطع شد حالا من هر چی زنگ میزنم خونشون خبری نیس موبایلش بر نمیداره زنگ زدم خواهرش گفتم از این شیرین ما خبری نداری؟؟؟ اونم میاد خونه مادررش میبینه خواهرش غش کرده اونجا افتاده میبرنش بیمارستان و میمیریم تا بهوشش بیاریم بهش شک وارد شد مردم تا بهش بفهمونم آی کیو اون سجاد نه این سجاد

    ببخشید طولانی شد
    اینم از سوتی های این سری چون حسش نبووود نتونستم بهتر بنویسم بی مزه گیشو به بزرگی خودتون ببخشید

  2. #3532
    پروفشنال Meisam Khan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    616

    پيش فرض

    يه بار رفته بودم يه درمانگاه . اسمم رو نوشته بودم منتظر بودم كه صدام كنن كه برم پيش دكتر. نوبت من كه رسيد توي بلندگو گفتن:
    خانم ميثم.......
    بعدش كناري بهش گفت اقا
    اين سوتي رو كه قبلا ثبت كرده بودم ديروز بازم اتفاق افتاد
    رفته بودم ازمايش خون بدم نوبت من كه رسيد گفت خانم ميثم.....
    داشتم منفجر ميشدم از خنده.
    به نظر شما واقعا اسمم شبيه خانوماست؟

  3. #3533
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    اسمت که نه فامیلیت رو بگو شاید اون شبیه خانمها باشه

  4. #3534
    پروفشنال Meisam Khan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    616

    پيش فرض

    اسمت که نه فامیلیت رو بگو شاید اون شبیه خانمها باشه
    فاميليم كه اصلا شبيه نيست.

  5. #3535
    پروفشنال NimoOol.HD2's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تو اتاقم
    پست ها
    740

    12

    [FONT=Tahoma]
    پارسال ما یه دوستی داشتیم اسم دوست پسرش سجاد بووود و این دو تا عاشق هم دیگه بودن ناجوووووور بعد این آقا سجاد یه اشنایی با ما داشت که هر اتفاقی واسش میوفتاد من زودتراز gf اش خبر دار میشدم تا اینجاشو نگه دارید چون این سوتی قرنم بووود
    همون موقع ها یه پسری به من گیر داده بووود اسمشم بووود سجاد این هر دفعه واسم زنگ میزد سر راهم میومد من باهاش دوست نمیشدم یه روز واسم خبر آوردن این پسره خودکشی کرده( حالا نه بخاطر منا کلا مشکل خونوادگی داشت ) من اول باورم نشد اما وقتی حجلشو دیدم اصلا انقد دلم سوخت خیلی گریه ام گرفت رفتم خونه تنها بودم گفتم چیکار کنم بزنگم واسه دوستم
    زنگ زدم یکم باهاش حرف زدم بعد گریه کردم (غافل از اینکه اووون اصلا ماجرای این سجاد رو نمیدونه) اونم هی بهم گفت چی شده و اینا منم گفتم هیچی راستش سجاد خودکشی کرده آقا جای اینکه بهم دلداری بده یه جیغ کشید و گوشی قطع شد حالا من هر چی زنگ میزنم خونشون خبری نیس موبایلش بر نمیداره زنگ زدم خواهرش گفتم از این شیرین ما خبری نداری؟؟؟ اونم میاد خونه مادررش میبینه خواهرش غش کرده اونجا افتاده میبرنش بیمارستان و میمیریم تا بهوشش بیاریم بهش شک وارد شد مردم تا بهش بفهمونم آی کیو اون سجاد نه این سجاد

    ببخشید طولانی شد
    اینم از سوتی های این سری چون حسش نبووود نتونستم بهتر بنویسم بی مزه گیشو به بزرگی خودتون ببخشید

    ایول مردم از خندم
    خیلی باهال بود
    حدود 50 صفحه ای از تاپیک و خوندم ، خیلی باهال بودن . دستتون درد نکنه
    منم یه سوتی زشتی دادم که هر وقت بهش فکر میکنم ناراحت میشم :
    پیرارسال ( سال قبل نه قبلیش ) هفته ی مشاغل داشتیم میرفتیم بازدید ( سوم راهنمایی بودم ) این معلم حرفه و فنمون هم یه کمی چاق بود . داشت نون سنگگ رو با پنیر خیارسبز و گوجه و شیر باهم میخورد منم خنده م گرفت از وسط اتوبوس گفتم ، آقای *** خفه نشی . اونم شنید !! طرف خوب لقمه ش رو خورد اومد گفت کی گفت . حالا منم خودمو زدم به دره ی علی چپ . چی شده اجازه . کی گفته و از این حرفا . بچه ها نا پایه گری کردند و گفتند فلانی تو گفتی و ... تا رسیدیم کارخونه پلی اتیلن
    معلم اومد گفت که تا نگید کی بوده راهتون نمیدم . بدبختی ماشین عموم رو هم اونجا دیدم ترسیدم بگم من بودم آبروم بده / آقا هیچی معلممون گفت اگه نگید نمره بهتون نمیدمو بعد از یه چند دقیقه ای راهممون داد رفتیم تو . بعد رییس اونجا اومده بود داشت حرف میزد ، رفتم به معلممون گفت اجازه ، چی بپرسیم ازشون . اونم گفت تا جونت در بیاد پر رو .همونجا بودم که سبز شدم بعدش آبی ، قرمز !! منم از رو رفتم و تریپ دپرسی ورداشتم . رفتیم مدرسه زنگ دوممون بود . زبان داشتیم . حالمم خوب نبود که هیچ معلم اومد سر کلاس گفت فلانی بیاد بیرون . رفتم و مدیرمون خیلی ناراحت بود که چرا اینجوری حرفی زدم و ... هیچ اونروز نذاشتن برم سر کلاس و فرداش بابام رو اوردم ( بابامم نه که معلم و همکار قدیمیش بود !! ) دیگه بخشیده بود ما رو .
    این شد که دیگه زبونم همیشه جلو جمع نگه میدارم و زیاد حرف نمیزنم

  6. #3536
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    دیشب یه جایی رفته بودیم. موقع برگشتن پدر و مادرم و خاله م تو ماشین بودن منم داشتم رانندگی میکردم یه سی دی mp3 گذاشته بودم. بعد رفتیم پمپ بنزین ... من پیاده شدم که بنزین بزنم بعد دوباره که سوار شدم همین که نشستم تو ماشین دیدم یهو یکی گفت ... خارش... بعد من زرد کردم از تو آینه عقب و نگاه کردم دیدم همه دارن با اخم منو نگاه میکنن. جریان این بود که اون سی دی که گذاشته بودم توش آهنگهای زدبازی هم بود وقتی من پیاده شدم آهنگ بعدیش بی حس اومده بود...

    یه سوتی دیگه هم دیروز دادم. خونه خالم اینا بودیم همه فامیلها جمع بودن ( تعداد زیادی دختر و پسر ) بعد حیاط خونه خاله م اینا بزرگه و همه تو حیاط بودن رو ایوون و تخت نشسته بودن. نمیدونم چرا منو جو گرفت رفتم دوچرخه پسرخالم رو گرفتم ( دوچرخه ازاین کوچیکا بود ) شروع کردم به انجام حرکات نمایشی... همه تشویق میکردن اومدم تک چرخ بزنم اما نیروی اضافه خرج کردم یهو با پشت خوردم زمین و من و دوچرخه برعکس شدیم....یعنی دوچرخه اومد رو من... جاتون خالی کل اعضای خانواده خندیدن به ما...

  7. #3537
    حـــــرفـه ای animeditor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    549

    پيش فرض

    سلام جمیعاً

    یکی از بیشمار سوتی های ناب بنده خیلی به دردم می خوره. بیشتر هم مواقعی که توی یه جمع نشستم که همه کسل یا ناراحت هستن. کلی و خورده ای باعث انبساط خاطر دیگرانه.

    یکی دو سال پیش، یه شب تابستون، حدود ساعت 10 برق محلمون رفت. سفرهء شام رو توی تاریکی جمع کردیم و همه رفتن خوابیدن.
    منم که هم بی خوابی زده بود به سرم و هم عینهو معتادا، خمار وبگردی شده بودم، کلافه از بی خوابی و بی برقی، توی خونه قدم می زدم که رقت بگذره و برق بیاد و یه چرخی توی نت بزنیم که ناکام از دنیا نریم.

    همین جور قدم می زدم ... با چراخ دستی اطرافو می پاییدم ... نیگا به ساعت می کردم ...... نخیر ... خبری از برق نبود ...
    رفتم توی توی آشپزخونه یه لیوان آب بخورم ... توی تاریکی لیوان پیدا کردم و کورمال کورمال آب از توی یخچال برداشتم ... نوشیدم ... سلام بر حسین ... لعنت بر بی برقی و ... اومدم بیرون و در آشپزخونه رو بستم و توی تاریکی نشستم تا برق بیاد.
    ...
    کلافه شدم ...
    پیش خودم گفتم: نکنه برق هست ولی خیلی ضعیفه (آخه این خودش یکی از نشونه های اومدن برقه ... حداقل توی محل ما این جوریه).
    پا شدم برم یه نشونه ای از بودن و یا ضعیف بودن برق پیدا کنم.
    بهترین گزینه، محافظ یخچال بود ... چون ضعیف بودن برق رو خوب نشون می ده.
    جلوی در آشپزخونه وایسادم تا چراغ محافظ یخچالو ببینم ... ولی ...
    جل الخالق!
    چرا این قدر ظلماته؟
    وجداناً به چشمام شک کردم ...
    هر چی چشم تیز کردم دیدم نخیر ... تاریک تاریک ... ظلمات ...
    درسته شب شده و برق نیست؛ ولی بالاخره یه نور کمی از بیرون باید معلوم باشه ... حداقل مهتاب که هست ... چرا هیچ نوری از پنجره آشپزخونه نمیاد؟ ... چرا توی آشپزخونه شده سیاهی مطلق؟

    اعصابم خورد شد ...
    اومدم برم توی آشپزخونه که یهو ... بووووووومممممممممم ... با کله رفتم توی در بستهء آشپزخونه ...
    تازه اون موقع یادم که بعد از آب خوردن، در آشزخونه رو بستم و اومدم بیرون.
    آخه آشپزخونمون اوپن نیست و معمولاً در آشپزخونه رو نمی بندیم.

    ...

    جاتون خالی ... از یه طرف شکه شده بودم و انگار برق 2000 ولت منو گرفته بود ... از یه طرف از خنده به کارای خودم غش کرده بودم.

    البته کسی بیدار نشد و چیزی نفهمید ... ولی من هیچ وقت اون شبو فراموش نمی کنم.
    اینا واسه شما سوتیه ... واسه من خاطرس.

    التماس دعا
    یا علی

  8. #3538
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    سلام جمیعاً

    یکی از بیشمار سوتی های ناب بنده خیلی به دردم می خوره. بیشتر هم مواقعی که توی یه جمع نشستم که همه کسل یا ناراحت هستن. کلی و خورده ای باعث انبساط خاطر دیگرانه.

    یکی دو سال پیش، یه شب تابستون، حدود ساعت 10 برق محلمون رفت. سفرهء شام رو توی تاریکی جمع کردیم و همه رفتن خوابیدن.
    منم که هم بی خوابی زده بود به سرم و هم عینهو معتادا، خمار وبگردی شده بودم، کلافه از بی خوابی و بی برقی، توی خونه قدم می زدم که رقت بگذره و برق بیاد و یه چرخی توی نت بزنیم که ناکام از دنیا نریم.

    همین جور قدم می زدم ... با چراخ دستی اطرافو می پاییدم ... نیگا به ساعت می کردم ...... نخیر ... خبری از برق نبود ...
    رفتم توی توی آشپزخونه یه لیوان آب بخورم ... توی تاریکی لیوان پیدا کردم و کورمال کورمال آب از توی یخچال برداشتم ... نوشیدم ... سلام بر حسین ... لعنت بر بی برقی و ... اومدم بیرون و در آشپزخونه رو بستم و توی تاریکی نشستم تا برق بیاد.
    ...
    کلافه شدم ...
    پیش خودم گفتم: نکنه برق هست ولی خیلی ضعیفه (آخه این خودش یکی از نشونه های اومدن برقه ... حداقل توی محل ما این جوریه).
    پا شدم برم یه نشونه ای از بودن و یا ضعیف بودن برق پیدا کنم.
    بهترین گزینه، محافظ یخچال بود ... چون ضعیف بودن برق رو خوب نشون می ده.
    جلوی در آشپزخونه وایسادم تا چراغ محافظ یخچالو ببینم ... ولی ...
    جل الخالق!
    چرا این قدر ظلماته؟
    وجداناً به چشمام شک کردم ...
    هر چی چشم تیز کردم دیدم نخیر ... تاریک تاریک ... ظلمات ...
    درسته شب شده و برق نیست؛ ولی بالاخره یه نور کمی از بیرون باید معلوم باشه ... حداقل مهتاب که هست ... چرا هیچ نوری از پنجره آشپزخونه نمیاد؟ ... چرا توی آشپزخونه شده سیاهی مطلق؟

    اعصابم خورد شد ...
    اومدم برم توی آشپزخونه که یهو ... بووووووومممممممممم ... با کله رفتم توی در بستهء آشپزخونه ...
    تازه اون موقع یادم که بعد از آب خوردن، در آشزخونه رو بستم و اومدم بیرون.
    آخه آشپزخونمون اوپن نیست و معمولاً در آشپزخونه رو نمی بندیم.

    ...

    جاتون خالی ... از یه طرف شکه شده بودم و انگار برق 2000 ولت منو گرفته بود ... از یه طرف از خنده به کارای خودم غش کرده بودم.

    البته کسی بیدار نشد و چیزی نفهمید ... ولی من هیچ وقت اون شبو فراموش نمی کنم.
    اینا واسه شما سوتیه ... واسه من خاطرس.

    التماس دعا
    یا علی
    باحال بود... ما هم زیاد تو در رفتیم... یه بارم لای در اتوبوس خط واحد گیر کردم...

  9. #3539
    پروفشنال leila*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    774

    پيش فرض

    منم یه بار میخواستم وارد مغازه بشم در مغازه شیشه ای بود حواسم پرت شد به فروشنده ی مغازه که یه اقای جوان و جذاب بود با سر رفتم تو شیشه
    دماغم شد پر خون وسط پاساژ
    همه از مغازشون اومدن بیرون
    دیگه هیچ وقت پامو تو اون پاساژ نذاشتم

  10. #3540
    پروفشنال mamad6280's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    696

    پيش فرض

    دماغم شد پر خون وسط پاساژ
    خدا مرگم بده.................
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    شیشهه چیزیش نشد که؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •