تا نهم اندر رهی مقصود گام
داد اجازت به رضای تمام
گرم روان کرد دو کشتی زر
خرچ رهم زان کف دریا اثر
شکرکنان پای نهادم به راه
تا زچنان بخشش مفلس پناه
گریه زده دست به دامان من
شوق کشان کرد گریبان من
تا نهم اندر رهی مقصود گام
داد اجازت به رضای تمام
گرم روان کرد دو کشتی زر
خرچ رهم زان کف دریا اثر
شکرکنان پای نهادم به راه
تا زچنان بخشش مفلس پناه
گریه زده دست به دامان من
شوق کشان کرد گریبان من
نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش.
نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين.
كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر.
ز خوف دره خاموش
نهفته جنبش پيكر.
به راه مي نگرد سرد، خشك ، تلخ، غمين.
نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی
سينه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی
مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا
افسانه شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
امشب
در يك خواب عجيب
رو به سمت كلمات
باز خواهد شد.
باد چيزي خواهد گفت.
سيب خواهد افتاد،
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد،
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت.
تافته از گرمی خود آفتاب
تابش او کرده جهان را به تاب
شب شده چون روز وی اندر گداز
روز چو شبهای زمستان دراز
-------------------------
من ديگه بايد برم
خداحافظ
ز دريا عمق و از خورشيد گرمي
ز آهن سختي از گلبرگ نرمي
تكاپو از نسيم و مويه از جوي
ز شاخ تر گراييدن به هر سوي
ز اواج خروشان تندخويي
ز روز و شب دورنگي ودورويي
صفا از صبح و شور انگيزي از مي
شكر افشاني و شيريني از ن ي
ز طبع زهره شادي آفريني
ز پروين شيوه بالا نشيني
يارب تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تير آه گوشه نشينان حذر نكرد
دلا تا كي در اين دار مجازي
كني مانند طفلان خاكبازي
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)