ساکنین دریا پس از مدتی
صدای امواج
را نمی شنوند !
چه تلخ است قصه ی عادت ...
ساکنین دریا پس از مدتی
صدای امواج
را نمی شنوند !
چه تلخ است قصه ی عادت ...
فقط به چيزهاي خوب
فکر کن
مثل من که
فقط به تو ..
و خداوند
پشت زيبايي " چشمانت "
پنهان شد
من
مؤمن ترين
" نشانه " پرست شدم !
حسودی نمی کنم / نقطه
نه ، من هرگز حسودی نمی کنم / نقطه
به پیراهن ات / نقطه
یا روسری ات / نقطه
یا حتی آن پپسی که در شب تجلی نوشیدی / نقطه
من تنها
ــ تا سر حد مرگ ــ
حسودی می کنم به آن کفش های تایوانی پاشنه بلند دوست داشتنی
که رازهای پیچیده ی راه رفتن را
در شب مکاشفه
به تو آموخت
نه ، اینجا دیگر نقطه نمی خواهد
خودم را به رویا تسلیم می کنم
همانگونه که به تو تسلیم کردم
در آن غروب
یا سپیده دم
که انگار همین دیروز بود ...
به سادگی خیره می شوم
و به سادگی قسم می خورم
تمام این اتفاق های پیش پا افتاده می توانند
مصراع اول شعری باشند
که این همه صبح را به خاطرش دوست داشته ام
دو دلم...
با فاصله ی زیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــاد...
دستم به هیچ کدام از دل هایم نمی رسد...
بر روی تکه های قلب من پا گذاشته ای
آرام برگرد
من نمی خواهم
این تکه تکه ها
پاهای تو را زخمی کند
تا قلب تو به درد آید
که من خود زخمی این تکه ها هستم
و هرگز
این درد را برای تو نمی خواهم
هرگز
آرد ها را بیخته ام و الک ها را آویخته ام
نشسته ام کنار ملیحه
به کودکی می اندیشم
که قرار است هر روز صبح
ماردش را شیر دهد
کهنه ی پدرش را عوض کند
مادر بزرگ و پدربزرگش را
به کودکستان برساند !!
........
از اکبر اکسیر
بانو
نمی دانم چرا
هیچکدام از راه های جهان
به دل تو راه دارد
و
هیچ عابری هم
راه ورودش را نمی داند
البته اگر
عاشق یکی از انها نشوی..
محمد صادق خدامرادی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)