حدودا 10 الی 15 سال پیش ما توی خونمون یه مرغ داشتیم .
یه روز ما دیدیم این مرغه حالش اصلا خوب نیست و داره می میره .
مادر من هم که اچار فرانسه بود تصمیمی با صاد گرفت که مرغه رو نجات بده و از اون جایی که حدس می زد که مرغه مسموم شده باشه ، شکم مرغ زنده رو پاره کرد و هر چی که توی سنگدون مرغ بدبخت بود رو خالی کرد و بعد شکمش رو بخیه زد .
بعد دیدش که این مرخه انگار اصلا حال نداره و داره میمیره و برای همین هم بیشتر اهتمام ورزید و . . .
چشمتون روز بد نبینه .
یه پنیسیلین 1.200.000 به مرغ بدبخت زد .
مرغ چند بار سریع پاهاش رو تکون داد و بعد . . . جان به جان آفرین تسلیم کرد .