وصله چندي ست پرده ي خانه ش
حافظ لانه ش.
مونس اين زن هست آه او،
دخمه ي تنگي ست خوابگاه او.
در حقيقت ليك چار ديواري.
محبسي تيره بهر بد كاري،
وصله چندي ست پرده ي خانه ش
حافظ لانه ش.
مونس اين زن هست آه او،
دخمه ي تنگي ست خوابگاه او.
در حقيقت ليك چار ديواري.
محبسي تيره بهر بد كاري،
يادگارش در آغاز سفر همراهم بود
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمك افق ها چه فريب ها كه به هنگام نياويخت
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد
آمدم تا تو را بويم
و تو گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اينهمه راهي كه آمدم
مرد، اين جزاي همت و انديشه ي دقيق
با دوره ي معاند و همپاي نارفيق
داخل شو از دري كان مي نمايدت.
تصوير ترا در هر گام زنده تر يافتم
در چشمانم چه تابش ها كهنريخت
و در رگهايم چه عطش ها كه نشكفت
آمدم تا تو را بويم
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم
غبار نيلي شب ها را هم مي گرفت
و غريو ريگ روانخوبم مي ربود
چه روياها كه پاره نشد
داري از خرج زياده؟ ـ دارم.
ـ از چه رو مي ندهي؟ ـ مختارم.
اين سخن حكمروان چون بشنفت
به غضب آمد و درهم آشفت
داد در دم به غلامي فرمان
به شكم بندندش سنگ گران
پس به زندان ببرندش از راه
بنهندش كه برآيد نه ماه
نگذارند فرو كرد اين سنگ
تا مگر آيد از اين سنگ به تنگ.
گياه تلخ افسوني
شوكران بنفش خورشيد را
در جام سپيد بيابان ها لحظه لحظه نوشيدم
منم و سايه ي من ناله ي من
شومي كار نود ساله ي من
روز هر روز بهنگام سحر
شوم از خانه ي ويرانه بدر
تا گه شام به زير خورشيد
دره ي خشك مرا گشته مقر
هي كنم ريشه ي خاري به كلنگ
هي كنم با كجي طالع جنگ
گودالي به عمق انسان
که از آن بوي خون وجسد پوسيده ميزند بالا
سوسکي کوچک خانه کرده است حالا
شاخکش ميگيرد
بر درو ديوار
بي صدا مي گويد:
«خودمانيم چه کوچيک است اين گودال»
ليك اين نوا بحدت تأثير مي فزود
چون شب دراز مي شد و مرموز مي نمود
وز راه وهم او جان مي گرفت باز
مي ديد آنچه را نه به نزديك او يكي
گه در يقين موذي و گه دلگزا شكي
زان چيزها كه بود وان چيز كان نبود.
مي ديد حبسگاه بياكنده از ملال
نقاش چرب دست نهاني ست از خيال
لاشه اي مانده به دشت
كنده منقار ز جا چشمانش
زير پيشاني او
مانده دو گود كبود
تيرگي مي آيد
دشت مي گيرد آرام
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگها افسرده است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)