اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید ..... .
اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید ..... .
بیا و پرده ای در ساز من باش
رهایی را پر پرواز من باش
ازین شب تا به شهر صبح پوید
چراغی در ره اواز من باش.
ایینه باران و بهار چمنی
شادابی بوستان و سرو و سمنی
بیرون ز تو نیست انچه می خواسته ام
فهرست کتاب ارزوهای منی.
کوه پرسيد ز رود،
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت : در رفتن من
کوه پرسيد: و من؟ گفت : در ماندن تو
بلبلي گفت : و من؟
خنده اي کرد و گفت: در غزلخواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رَوَد،
رود،مرداب شود،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد،
و نخواند ديگر،
من و تو ، بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز،
در خواندنِ من،ماندنِ تو ،رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست
بدان!
آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی
زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی....!
از خود شعری نگفتم
هر چه گفتم دفتر شعر غریبه ها بود
تف به شعر من ...
که در ماتم کده ای دیگر
جولان گاه عاشقی
مثل من خواهد شد !
فاصله را تو يادم دادي
وقتي با لبخند
دور شدي از من
فاصله يعني تو...
این شعر برای شاعر خوش ذوق مهدی سهیلی هست
این هم تایپیکش:
دکتر شفیعی کدکنیگفتم این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟
گفت صبری تا کران روزگاران بایدش
تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش
گفتم
آن قربانیان یار
آن گلهای سرخ؟
گفت: آری
ناگهانش گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت: اگر در سوگ شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش
گفتمش
خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش
گفت: چون روح بهاران
آید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خاک
آن سان که از باران گیاه
و آنچه می باید کنون
صبر مردان و
دل امیدواران بایدش
Last edited by barani700; 18-03-2009 at 00:01.
آن دم که با تو باشم
یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم
یک لحظه هست سالی
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)