تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 353 از 640 اولاول ... 253303343349350351352353354355356357363403453 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,521 به 3,530 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #3521
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    بي گمان آن شب كه دنيا آمدم، آسمان هم مثل من افسرده بود
    ماه تیر، اوج ياس و تيرگي، این شقایق از فراق یارهم پ‍ژمرده بود

    چشم هاي پر ز اشكم را ببين، شايد آن شب آسمان هم ميگريست
    قلب غمگين هميشه خسته ام،وارث دلتنگي و افسردگي است
    خوب ميدانم كه روز مرگ من،باز ابر آسمان خواهد گريست
    ساكت و خاموش مدفون ميشود، هيچكس از خود نميپرسد كه كيست؟

  2. این کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #3522
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    هر ثانیه که می گذرد


    چیزی از تو را با خود می برد
    زمان غارتگر عجیبی است
    همه چیز را بی اجازه می برد
    و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند
    حس دوست داشتن تو را

  4. این کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3523
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    سکوتت صدايت همه راز توست شب و روز من همه مال توست
    تو تعبير رويای عشقی در خواب من تو نوری ستاره در شام من
    جفای زمان جور اين روزگار رميده دلی عاشقی بی قرار
    نمی دانم اين قصه عاشقی است؟! چه قصه چه رويا چه حق عاشقی است
    کاش روزگار به همان روالی که خودمون دوست داشتيم پيش ميرفت ... کاش آرزوهای سفيدمون به همون زلالی به درياچه حقيقت می پيوست ... کاش وقتی قلبهامون همديگرو صدا می کنه مترسک روزگار اونا رو نشنوه و کبوترهای دلمون رو از مزرعه عشقمون پر نده ... کاش حقيقت و رويا توی دنيای صداقت با هم آشتی می کردن و به همه قدرت با هم بودنشون رو نشون ميدادن ... کاش وقتی ميگيم توکل به خدا تمام اعضای وجودمون اين توکل رو فرياد بزنه ... کاش تلخی حقيقت رو ميشد با شيرينی آرزوهامون از بين برد ... کاش ..

  6. این کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #3524
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    دفترم را ورق مي‏زنم
    از لابه‏لاي كاغذهاي مرده
    و از ميان سطور و قلم‏خوردها
    واژه‏هايي را مي‏يابم كه به ياد تو نگاشته‏ام

    به ساعتم نگاه مي‏كنم
    از لابه‏لاي عقربه‏هاي متحرك
    و از ميان اعداد و نشانه‏ها
    اوقاتي را مي‏يابم كه به ياد تو سپري كرده‏ام

    به آينه نگاه مي‏كنم
    از لابه‏لاي موهاي پريشانم
    و از ميان خستگي‏ها و غبار روي صورتم
    چشماني را مي‏يابم كه به ياد تو مي‏گريند

    به صداي نفس‏هايم گوش مي‏دهم
    از لابه‏لاي آه كشيدن‏ها
    و از ميان فريادها و خفگي‏ها
    آخر سر تو را مي‏يابم!
    و در مي‏يابم كه تو نفس من هستي و ياد تو همه چيزم
    بي تو محكوم به مرگم و بي ياد تو محكوم به فنا

  8. 4 کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #3525
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    شب است و ماهِ تمام است و خاطري ناشاد
    به هر چه نيک? مزين شد اين خراب آباد:
    ز شرق... باد خراني که مي وزد پر شور
    ز غرب... نم نم باران که مي کند بيداد
    چگونه شد که خداي عزيز? جز اينها
    به روي سفره ما چيز ديگري ننهاد؟؟!!!
    به پيش چشم ورق مي زنم هر آنچه گذشت
    تمام عمر...همان يک دو روز رفته به باد?
    حکايت من و دمسردي تو و اسفند
    حکايت تو و دلگرمي من و مرداد...
    شنيده ام که در احوال ما چنين گفتي:
    « به جز گلايه? در اشعار او ندارم ياد»
    ببين عزيز...منم چون تو آدميزادم!!
    ز جسم و روح و دل و جان بنا شد اين بنياد
    بدان که سنگ!! چو اين روزگار ما را ديد?
    سرود با دل سنگش..غزل غزل فرياد..
    برو!!...
    که واژه "رفتن" چقدر معقول است
    در آن زمان که به ديگر کسي است..خاطر? شاد...
    برو...چه غم که دل من هنوز مي گويد:
    « اگر که کوه غم آوار شد? منم فرهاد..»
    برو عزيز...برو...با دعاي بدرقه ام

  10. #3526
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    خواهم رفت

    روزی با تمام احساس

    با تمام دنیا و هستی ام

    آمدنم را رویایی نبود ، و رفتنم

    در اوج خواستن توست

    و این شاید تکراری باشد از گذشته های دور :

    آمدن ، ماندن ، فراموشی و باز ....

    و این شاید

    تکامل تمام رویا ها ی نیمه تمام

    تمام خواستن ها و نبودن ها ...

    خواهم رفت

    روزی با تمام احساس

    و بعد از آن آیا هیچ کس از پنجره ی ذهنش

    نسیم خاطراتم را حس خواهد کرد

    و یا هیچ بادی قاصدک سپید خیالش را

    به افق نگاهم

    به تمام دلدادگی ام

    خواهد برد ؟

  11. این کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #3527
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    مهتاب با شب راه نيومد خزون که کوتاه نيومد
    چشمات که باروني شدن ابرا که زندوني شدن

    اونکه غم بغضمو ديد اونکه به دادم نرسيد
    رفت و تو خواب قصه مرد حرمت فريادمو برد
    پرده ي آخر تگرگ کوچ تو بود و بغض برگ
    قصه عشقي که هنوز دلگيره و ترانه سوز
    رو آسمونا بنويس ناي پريدن ديگه نيست
    تو چشماي قاصدکا شوق رسيدن ديگه نيست
    تو اي هميشه هم سفر دوباره بچگي نکن
    با اين شکسته بال و پر ديگه غريبگي نکن
    هنوز هراس کوچه ها تو رو به يادم ميارن
    ستاره هاي شب زده بغض چشاتو کم دارن
    نذار گلاي باغچه مون محکوم اين خزون بشن
    کبوتراي نيمه جون مصلوب آسمون بشن
    حادثه هق هق من حيفه که ناتموم بشه
    طلوع بي وقفه ي تو به دست من حروم بشه
    خورشيد دشنه خورده مو تو سايه ها امون بده
    تو بهت اين ثانيه ها عشقو به من نشون بده

  13. #3528
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    رسیده ام به ناکجا
    به آن کجای بی کجا

    رسیده ام به چشمِ تر
    به یک غروب پُر خطر

    رسیده ام به یک دروغ
    به یک صدای بی فروغ

    رسیده ام به مرزِ شب
    به لحظه های سوزوتب

    رسیده ام به درد و غم
    به گریه های دم به دم

    رسیده ام به بُغظِ خیس
    به چشمای همیشه خیس

    رسیده ام به یک جنون
    به یک نگاهِ پُر زِ خون

    رسیده ام به یک گُذر
    به ناله های بی ثمر

    رسیده ام به یک سراب
    به یک سؤالِ بی جواب

    رسیده ام به یک حباب
    به شومترین لحظۀ خواب

    رسیده ام به یک کویر
    به یک دلِ بهانه گیر

    رسیده ام به پُشتِ در
    به شکوه های دربه در

    رسیده ام به یک محال
    به خواسته های خیس وکال

    رسیده ام به یک شکست
    به دردی که به دل نشست

    رسیده ام به نا رفیق
    به زخمای خیلی عمیق

    رسیده ام به سوزِ دل
    به آدمای مُرده دل

    رسیده ام به انتها
    به تارو پودِ مُرده ها

    رسیده ام به فصلِ زرد
    به مرگی آلوده به درد

    رسیده ام به مرگِ خویش
    به خاطراتِ ریش ریش

  14. 6 کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #3529
    داره خودمونی میشه ايناس's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    زندان تن
    پست ها
    23

    پيش فرض




    آه تنهایــی ..
    زمــانی واژۀ غـــریبی بود ، بـرای من
    امــا امــروز ؛
    از هــر آشنایی آشنا تـر است
    .
    .
    .
    نمیــخوام این آشناییت را ،
    دوبــاره غریب شو .. می شوی ؟



  16. 8 کاربر از ايناس بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #3530
    اگه نباشه جاش خالی می مونه saba_moha's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    پست ها
    240

    پيش فرض

    و خدا میداند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود

    من نه عاشق بودم،نه الوده به افکار پلید

    من به دنبال نگاهی بودم که مرا ازپس دیوانگیم میفهمید

    من نه عاشق بودم ،نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

    من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید...


  18. 5 کاربر از saba_moha بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •