دفترم را ورق ميزنم
از لابهلاي كاغذهاي مرده
و از ميان سطور و قلمخوردها
واژههايي را مييابم كه به ياد تو نگاشتهام
به ساعتم نگاه ميكنم
از لابهلاي عقربههاي متحرك
و از ميان اعداد و نشانهها
اوقاتي را مييابم كه به ياد تو سپري كردهام
به آينه نگاه ميكنم
از لابهلاي موهاي پريشانم
و از ميان خستگيها و غبار روي صورتم
چشماني را مييابم كه به ياد تو ميگريند
به صداي نفسهايم گوش ميدهم
از لابهلاي آه كشيدنها
و از ميان فريادها و خفگيها
آخر سر تو را مييابم!
و در مييابم كه تو نفس من هستي و ياد تو همه چيزم
بي تو محكوم به مرگم و بي ياد تو محكوم به فنا