هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
ما
فاتحان قلعه های فخر تاریخیم
شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگار عصمت غمگین اعصاریم
ما
راویان قصه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پاک
نور جاری ، آب
سرد تاریک ،خاک
قصه های خوشترین پیغام
از زلال جویبار روشن ایام
م.امید
ما سبز بودیم
اما از هیچ چراغ قرمزی رد نشدیم
من سبز هستم
اما برای نوشتن کتاب جدیدم
سفر آمریکا نرفتهام
آمریکا خودش به کتاب من
به زندگی من آمده است
بیست و پنج سال است
که زانوهای برادرم را تحریم کرده است
اگر پول داشتم
به بیبیسی فارسی زنگ میزدم
و میگفتم اینقدر سر و صدا نکنند
پدرم با لباس سبز کارگری
خسته خوابیده است
مودب
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
Last edited by سیدعلی فلاح; 15-04-2010 at 17:55.
مي لعل مذابست و صراحي کان است
جسم است پياله و شرابش جان است
آن جام بلورين که ز مي خندان است
اشکي است که خون دل درو پنهان است
خیام
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته اند
ابن گرگ سال هاست با گله آشناست.
آبی دریا قدغن
شوغ تماشا غدقن
اشغ دو ماهی غدقن
با هم و تنها قدغن
برای اشق طازه اجاضه بی اجاضه
برای اشق طازه اجاضه بی اجاضه
شهریار غنبری ...
هر کس که دم زد از ادب مرد، حرف بود
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید
با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید
چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید
خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید
قزوه
دريا شدي، ستاره شدي، آسمان شدي
جان دادي اين پرنده كه تا « جمله جان شوي»
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)