شايد اين جمعه بياد يارم///دل به دريا بزند اين يارم.
شايد اين جمعه بياد يارم///دل به دريا بزند اين يارم.
من ويران شدم
پرده نفس مي كشيد
ديوار قير اندود
از ميان برخيز
پايان تلخ صداههاي هوش ربا
فرو ريز
لذت خوابم مي فشارد
فراموشي مي بارد
پرده نفس مي كشد
شكوفه خوابم مي پژمرد
تا دوزخ ها بشكافند
تا سايه ها بي پايان شوند
تا نگاهم رها گردد
در هم شكن بي جنبشي ات را
و از مرز هستي من بگذر
سياه سرد بي تپش گنگ
گم شده ام درين دنياي ظلم و جور ماندنم فقط بخاطر عشق خداست...
ترا در همه شبهاي تنهايي
توي همه شيشه ها ديده ام
مادر مرا مي ترساند
لولو پشت شيشه هاست
و من توي شيشه ها ترا مي ديدم
لولوي سرگردان
پيش آ
آبرويم در نزد خدايم رفته و ديگر سر را به بالا نمي آورم كه گنه كرده را رو نيست.
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم
چشمك افق ها چه فريب ها كه به هنگام نياويخت
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد
آمدم تا تو را بويم
و تو گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اينهمه راهي كه آمدم
منصور حلاج آن نهنگ دریا
کز پنبهی تن دانهی جان کرد جدا
روزیکه انا الحق به زبان میآورد
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه كدام در آويخته ؟
درها بسته
و كليدشان در تاريكي دور شد
نسيم از ديوارها مي ترواد
گلهاي قالي مي لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند
باران ستاره اتاقت را پر كرد
و تو درتاريكي گم شده اي
انسان مه آلود
دلـداران بـيـش از ايـن نـدارند
بـا درد قـريـن چو من قرين را
هــــم يــــــاد گــه گــه آخـــر
خــــدمــتـگــاران اولــيـــن را
اي گمشده مه ز عکس رويت
در کــوي تـو لـعبـتان چين را
امواج ‚ بي امان
از راه مي رسند
لبريز از غرور تهاجم
موجي پر از نهيب
ره مي كشد به ساحل و مي بلعد
يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب
دريا همه صدا
شب گيج در تلاطم امواج
باد هراس پيكر
رو ميكند به ساحل و .....
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)