هنوز دروغ هایت را در گنجه دارم،گاهی باورشان میکنم و باز...عاشقت میشوم!
هنوز دروغ هایت را در گنجه دارم،گاهی باورشان میکنم و باز...عاشقت میشوم!
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))
پا
مــےرفت
مــےرفت
مــےرفت…
غافل از دلــے كـــ ِ جـــا ماندهِ بود!
روزهاي تكراري
روزهايي كه از پس چشمانم ميگذرند
و من و من همچنان در پي
كارهاي تكراري
در پي انجام هر چيزي
هرچيزي كه انجام داده ام
زندگي كردن در اين دنيا
آنهم زندگي تكراري...
افسانه ها را رهاکن.
دوری و دوستی کدام است؟!
فاصله هایند که دوستی را می بلعند...
تواگرنباشی
دیگری جایت را پرمی کند
به همین سادگی
گفتی
دوستت دارم و
من
به خیابان رفتم.
فضای اتاق
برای پرواز کافی نبود.
---------------------------------------
پ ن : 7:59 صبـــــــــــــــح
Last edited by part gah; 03-10-2011 at 19:40.
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان
دلــــــــــــتنگم ؛ نه برای کسی ، از بیــــــ کسیکنــــــــــــــــــــــــــ ـــــــد
خســــــته ام نه از تکاپــــــو ، از در بــــــه دری
نه دوستی ، نه یادی، نه خاطــــره شیرینی
تنهـــایم ؛ تنهاتـــــر از آن سنـگ کنار جــاده
امـــا مشتاقــم؛ مشتاقــــ دیدار آنکــس
کــــــــــه صــــــادقــــــانـــــــه یادم
چرا به من می گویند ،دوستش نداشته باشم
مگر دوست داشتن جرم است ؟
من نمی فهمم که چرا دوست داشتنش مرا به گناه خواهد
کشاند من گناه نمیکنم من گناه را دوست ندارم
ولی او را چرا...
من او را فرا موش نمیکنم ولی گناهش راچرا ...
من دوستش دارم و اور ا فراموش نمیکنم
ولی گاهی گریز باید کرد و گاهی نمی شود گریخت
وآن لحظه که نمیتوانی از آن بگریزی
همان لحظه ای است که من از آن می ترسم ولی آن را تجربه کردم تجربه ای که خدایم ببخشاید و عشق واسطه
شود تا بخشیده شوم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)