» نبض های آخـــر»
دست خالی با دلـی پُر، خســته از ایام...مـُـرد
روی پــرده قید گردد : «این جـــوان ناکام مـُرد»
خواست دنیــا را شـبی هم رنــــگ رویا ها کند
تـا که آمد که بگویــد "تــو همه دنیــــام..." مرد
با نگاهــی منتظر هی لحظه ها را می شـمرد
طفلکــی در انتـــظار و حســـرت پیغــــام مـرد
خــواب دریــایی شــدن را دیده بود اما ســراب
عایــدش شد، عاقبت هم غرق در ابهــام مـرد
برگ هـــای دل که رو شد، از همه دنیـــــا برید
حکم را از پیش می دانست و سـر اَنجــام مرد
در قدم هــــای شـــبانه زیر سـقف آســــمان
خاطراتش را مروری کرد و در هـــر گام مـــــرد
◘ ◘ ◘
آخـرین دســت قـــمار عشـــــق را پــاییز برد
نبض هــای آخــــرش را زد غـزل ، آرام...مرد
«هامون جلیل زاده»