نه چنان شکست پشتم , که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري , که نداشت برگ و باري
سر بي پناه پيري به کنار گير و بگذر
که به غير مرگ ديگر نگشايدت کناري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري
نه چنان شکست پشتم , که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري , که نداشت برگ و باري
سر بي پناه پيري به کنار گير و بگذر
که به غير مرگ ديگر نگشايدت کناري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري
يك نصاب نقره هم بر وى فزود
تا که راضى گشت حرص آن جهود
در سفر افتند به هم، ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانهی خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
رودکی
داده ام دل به نگاری که خدا میداند
نه محبت ، نه مروت ، نه وفا میداند . . .![]()
در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است
اسم تو سند خورده دل عاریه ام را
توجیه من این است دلم مال خودم نیست
با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه ام را
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟!
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
حافظ
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
خنده فرمای لب حسن که آن زاری ماست
یار را کرده به آزار دل زار حریص
زود جانها به بهای دهنش رفته که بود
جنس نایاب و محل تنگ و خریدار حریص
محتشم
صورت بى صورت بى حد غيب
ز آينه ى دل تافت بر موسى ز جيب
گر چه آن صورت نگنجد در فلك
نه به عرش و فرش و دريا و سمك
مثنوی معنوی
کهتری را که مهتری یابد**********هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ********در بزرگیش سرسری منگر
خاقانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)