اگر به عقل و هنر همسر فلاطونى
وگر به دانش و فضل اوستاد لقمانى
به آسمان حقيقت به هيچ پر نپرى
به خلوت احديت رسيد نتوانى
اعتصامی
اگر به عقل و هنر همسر فلاطونى
وگر به دانش و فضل اوستاد لقمانى
به آسمان حقيقت به هيچ پر نپرى
به خلوت احديت رسيد نتوانى
اعتصامی
یاران برون رفتند و من در بحرخون افتادهام
طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا
بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند
ساروا و من آماقنا اجروا ینا بیع الدما
خواجوی کرمانی
از آن روزم كه موش كور شد نام
سيه روزيم روزى كرد ايام
تو را آنان كه نزد خويش خواندند
مرا بستند چشم آنگاه راندند
اعتصامی
دلق از رق به می لعل گرو خواهم کرد
که می لعل برون آورد از رنگ مرا
من که بر سنگ زدم شیشهی تقوی و ورع
محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا
خواجوی کرمانی
اى كه عمريست راه پيمايى
به سوى ديده هم ز دل راهيست
ليك آن گونه ره كه قافلهاش
ساعتى اشكى و دمى آهيست
اعتصامی
تبارکالله از آن روی دلستان که توراست
ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که توراست
گمان مبر که شود منقطع به دادن جان
تعلق دل از آن روی دلستان که توراست
سیف فرغانی
تو را آنان كه نزد خويش خواندند
مرا بستند چشم آنگاه راندند
تو از افلاك مىگويى من از خاك
مرا آلوده كردند و تو را پاك
اعتصامی
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
بسان ذرهی بیتاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را
سیف فرغانی
از آن رو تيرگى را دوستارم
كه چشم روشنى ديدن ندارم
خيال من بود خوردى و خوابى
چه غم گر نيست يا هست آفتابى
اعتصامی
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است
سیف فرغانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)