لبخند سرودن گاه به گاه فراموشی
دلتنگی اشکار , حسرت های پنهان
و هزاران پرده دری های بیو اسطه از طعنه های هر کس و هر ذهن بیپنجره
این همه اتفاق
این همه روز
ای همه ساعت
که حتی یک ثانیه از حرکت باز نمیماند برای چیست؟
من از اتفاق های همینطوری میترسم
قلب که بارها شکست و تپیدنش هنوز اتفاقی است
سنگ چین های ته مانده و خسته از پاهای من
و هر چه از نفیر برگ میگذرد و سلامی به درخت نمیکند