تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 348 از 640 اولاول ... 248298338344345346347348349350351352358398448 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,471 به 3,480 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #3471
    داره خودمونی میشه Parisa-007's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    91

    پيش فرض

    هوا ابریست
    بر افق
    سیاهی پاشیده اند
    کاش این برف
    از زمین به آسمان می بارید!

  2. 4 کاربر از Parisa-007 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #3472
    اگه نباشه جاش خالی می مونه new life's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    پست ها
    401

    پيش فرض

    وسکوت ........
    زیباترین اواز در سمفونیتنهایی
    در اوج فرو رفتن در
    خویش
    در اعماق قله ی
    رهایی
    به هنگامی که نمی بینی اشنایی که ببیند
    تو را
    که برهاند تو را از قفس بغض
    که بپرسد:
    به کدامین
    جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای
    کاش گوشی سکوتم را می شنید !!!


  4. 6 کاربر از new life بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3473
    داره خودمونی میشه BAZY MARG's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    90

    پيش فرض

    ساده بودم که می پنداشتم

    تو مرا دوست داری و با من خواهی ماند

    سادگی کردم که از تو انتظار همراهی داشتم.

    با من بودن را میخواستی ولی نه برای همیشه!

    از تو دلگیر نیستم

    از این ناراحتم که شرمنده دلم شدم

    که اعتمادش را بی پاسخ گذاشتم.

    دستهای خالی ام را دیدی و

    نخواستی این همه فاصله بینمان پر شود

    با من بودی ولی

    از من و دنیایم دور بودی دور دور دور...

    آنقدر که من متوجه این همه فاصله نشدم.

    اشکهای و تنهایی هایم را دیدی و کاری نکردی

    با تمام سختی ها و غصه ها نا امید نبودم

    صبر کردم به اندازه تمام روزگار،

    آنقدر که زمانه خسته شد و راه را برایمان باز کرد

    ولی شکستم وقتی شنیدم مرا نمی خواهی

    بریدم وقتی فهمیدم دلیل این همه نامهربانی را:

    "نمی توانی فراموشش کنی"

    حکایت غریبی است!!!

    تو به کسی فکر میکنی که به یادت نیست

    و من به توئی فکر می کنم که به یادم نیستی

    و آن بزرگ مرد* چه زیبا فرمود:

    "در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا

    از کسانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهاییمان"

    نمی توانم بگویم دوست نداشته باش یا فراموشش کن

    که من خود نیز دچار همین دردم.

    هرگز نمیخواستم رفیق نیمه راه باشم،

    ولی گویی چاره ای نیست:

    باید رفت

    باید از تو دور شد

    شاید بتوان در گذر زمان از این همه دغدغه گذشت.

    شاید غبار روزگار این همه خاطرات خوب و بد را بپوشاند.

    می دانم ساده نیست

    اینگونه گذشتن،

    دل بریدن،

    و تنها رفتن

    ولی چاره ای نیست!

    بدرود همسفر...

  6. 6 کاربر از BAZY MARG بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #3474
    داره خودمونی میشه *ALONE*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    152

    پيش فرض

    آه ای زندگی منم که هنوز
    با همه پوچی از تو لبریزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه برآنم که از تو بگریزم...

  8. این کاربر از *ALONE* بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #3475
    داره خودمونی میشه *ALONE*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    152

    پيش فرض

    آرزو دارم كه بميرم ....


    سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

    دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

    اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

  10. 4 کاربر از *ALONE* بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #3476
    داره خودمونی میشه AsSsi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    42

    پيش فرض

    « تو گفتی...خداوند پاسخ داد»


    توگفتی «آن غیر ممکن است » ..خداوند پاسخ داد«همه چیزممکن است »


    توگفتی«هیچکس واقعا مرا دوست ندارد»..خداوند پاسخ داد«من تورا دوست دارم»


    توگفتی «من بسیار خسته هستم»..خداوند پاسخ داد«من به تو ارامش خواهم داد»


    توگفتی «من توان ادامه دادن ندارم»..خداوند پاسخ داد«رحمت من کافی است»


    توگفتی «من نمی توانم مشکلاتم را حل کنم»..خداوند پاسخ داد«من گام های تورا هدایت خواهم کرد»


    توگفتی «من نمی توانم ان راانجام دهم»..خداوند پاسخ داد«توهرکاری را بامن می توانی به انجام برسانی»


    توگفتی «ان ارزشش را ندارد»..خداوند پاسخ داد«ان ارزش پیداخواهدکرد»


    توگفتی «من نمی توانم خود را ببخشم»..خداوند پاسخ داد«من تورا بخشیده ام»


    توگفتی «من می ترسم»..خداوند پاسخ داد«من کنارت هستم»


    توگفتی «من همیشه نگران وناامیدم»..خداوند پاسخ داد«به من تکیه کن»


    توگفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»..خداوند پاسخ داد«من به توعقل داده ام»


    توگفتی «من احساس تنهایی میکنم»..خداوند پاسخ داد«من هرگز تورا ترک نخواهم کرد»


    __________________

  12. 3 کاربر از AsSsi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #3477
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    کم رنگ که هیچ،
    داری بی رنگ می شوی،
    حواست هست؟!
    بی رنگ،
    مثل ابری که پُراست، اما
    نمی خواهد ببارد!

    ---------- Post added at 11:09 AM ---------- Previous post was at 11:06 AM ----------

    میان جنگلِ کاج های تلخ
    هر نیمکتِ خالی
    می تواند جای تو باشد .

    و این جا
    چه قدر نیمکت خالی هست
    هر غروب!

  14. 4 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #3478
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    11 ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت


    سلام ...

    در خدمت خلق بندگی ما را کشت
    وندر پی نان دوندگی ما را کشت
    هم محنت روزگار هم منت خلق
    ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت ...







    .

  16. 6 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #3479
    حـــــرفـه ای ***Spring***'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    ♠♠♠♠♠♠♠
    پست ها
    6,296

    11


    سلام ...

    از درون شب

    تو ، ای چشم سیه ! با شعله‌ی خویش
    شبانگاهان ، دلم را روشنی بخش
    بسوزانم درین تاریکی مرگ
    ز چنگال گناهم ایمنی بخش
    خدا را ، آسمانا ! در فروبند
    ز شیون‌های خاموشم مپرهیز
    به چاه اخترانم سرنگون ساز
    ز دار کهکشان‌هایم بیاویز
    خدا را ، آسمانا ! پرده بفکن
    مرا از چشم اخترها نهان کن
    تنم در کوره‌ی خورشید بگداز
    مرا پاکیزه دل ، پاکیزه جان کن
    خدا را ، ماهتابا ! چهره بفروز
    مرا درچشمه‌ی خود شستشو ده
    به اشک نامرادی آشنا ساز
    ز اشک پارسایی آبرو ده
    بکوب ای دست مرگ ، ای پنجه‌ی مرگ
    به تندی بردرم ، تا درگشایم
    تو مرغان قفس را پر گشودی
    من این مرغ قفس را پر گشایم
    به تندي حلقه بر در زن ، مگو کیست
    که در زندان هستی چون منی هست
    به گوشم در دل شبهای خاموش
    صدای خنده‌ی اهریمنی هست
    شبم تاریک شد تاریکتر شد
    نمی تابد ز روزن آفتابی
    نمی تابد درین بیغوله‌ی مرگ
    شبانگاهان ، فروغ ماهتابی
    خدایانند و اخترها و شب‌ها
    گواه گریه‌های شامگاهم
    نمی‌دانند این بیگانه مردم
    که در خود ، اشک‌ها دارد نگاهم
    مرا ، ای سوز تب ! در بستر خویش
    بسوزان ، شعله‌ور کن روشنی بخش
    مرا زین لرزش گرم تب آلود
    خدا را ، لذتی اهریمنی بخش
    مرا ، ای دست خون آشام تقدیر
    گریبان گیر و در ظلمت رها کن
    مرا بر یال استرها فروبند
    مرا از بال اخترها جدا کن
    مرا در زیر دندانهای مریخ
    به نرمی خرد کن ، کم کم فرو ریز
    مرا در آسیای کهنه‌ی چرخ
    غباری ساز و در کام سبو ریز
    بکوب ای دست مرگ امشب درم را
    که از من کس نمی گیرد سراغی
    شب تاریک من بی روشنی ماند
    تو ، ای چشم سیه ! بر کن چراغی



    ( نادر نادرپور )








    .

  18. 5 کاربر از ***Spring*** بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #3480
    داره خودمونی میشه *ALONE*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    152

    پيش فرض

    پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنید

    من که رفتم بنشینیدو...هوارم بزنید


    باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد

    بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

    من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم

    پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید

    دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

    خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

    آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!

    مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزن

  20. 11 کاربر از *ALONE* بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •