تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآي تا شوي مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآي تا شوي مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
در ما به ناز مينگرد دلرباي ما
بيگانهوار ميگذرد آشناي ما
بيجرم دوست پاي ز ما درکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
با هيچکس شکايت جورش نميکنم
ترسم به گفتگو کشد اين ماجراي ما
ما دل به درد هجر ضروري نهادهايم
زيرا که فارغست طبيب از دواي ما
هردم ز شوق حلقهي زنجير زلف او
ديوانه ميشود دل آشفته راي ما
بر کوه اگر گذر کند اين آه آتشين
بي شک بسوزدش دل سنگين براي ما
شايد که خون ديده بريزي عبيد از آنک
او ميکند هميشه خرابي بجاي ما
عبيد زاكاني
آنانکه مومنند گه امتحان شدن
هرچه کنند پشت به ایمان نمی کنند
تا پرچم حسین (ع) روی بام خانه هاست
باور کنید حمله به ایران نمی کنند
یاد شهید یاد ولایت می آورد
بیهوده نیست یاد شهیدان نمی کنند
"دل می رود ز دستم" یاران نفس نمانده
ایران هنوز بر پاست،بی خار و خس نمانده
در راه حفظ ایران ،ارزش ندارد این جان
جانم به لب رسیده،کارم به کس نمانده
حفظ نظام بر ما از اوجب الوجوب است
ما سبزها که هستیم بی کار و کس نمانده
سبزم و افتخارم ،امید بر شهید است
این اخرین امید است،فخری دگر نمانده
خودم
Last edited by ''EHSAN''; 14-04-2010 at 16:14.
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
حافظ
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ
کاش من هم با تو تا شیراز دل می آمدم
چند روزی با تو چون همراز دل می آمدم
در کنـار حـافظ و سعدی و آن شاه چراغ
نغمـه ای بشنیـدن از آواز دل می آمدم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
حافظ
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)