زندگی را دوست دارم...!!!!!!!!!!!!!
به اندازه تمام تنهایی هایم
شادی را دوست دارم
به اندازه رویاهای کودکانه ام
اما...مهربانی را دوست دارم
به اندازه تمام دنیا...
ودنیا را فقط به خاطر تو...
زندگی را دوست دارم...!!!!!!!!!!!!!
به اندازه تمام تنهایی هایم
شادی را دوست دارم
به اندازه رویاهای کودکانه ام
اما...مهربانی را دوست دارم
به اندازه تمام دنیا...
ودنیا را فقط به خاطر تو...
من شاید امضام عوض شه اما اینم شعر قشنگیه:
عشق من بی کسیو شب با تو پایون میگیره
همـه رگ هام از حرارته نگـات خون می گیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
همــه حــرفام به خدا از عشق و از صداقـته
تـو گمـون کـردی بـری خاطـره هاتـم میمیـره
روزای رفته بــرام رنــگ ســیاهـی میگیــره
اگـه صـد بـهـار و پایـیـز واســه تـو گـریـه کـنم
نمیتونم که تو رو همیشه از یاد ببرم
لعنت به باغ خونمون که یادتو واسم داره
لعنت به ابرای بهار وقتی به یادت میباره
لعنت به قلبی که هنوز میگه فقط تو رو میخواد
لعنت به این نفس بشه که بی تو بالا نمیاد
روزای آخر اسفند هنوزم بوی تو داره
لحظه لحظه بودنت رو باز به خاطرم میاره
مشکل از دل منه اگه نه دوری بهونه اس
رفتنت دست خودت نیس میدونم رسم زمونه اس
کی میگه مال تو باشم به تو عادت میکنم
همه رو حیروون اون نگاه سادت میکنم
تو دیگه شدی خود من مثل نوری از ستاره
همه جا فقط تویی حتی وقتی که عبادت میکنم
گلهای یاس
دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت.
با چه لبخندهای نازآلود
با چه شیرین نگاه شور انگیز
باز کردی زگردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز.
بوسه دادم بسی به یادِ تواش
دلم از دست رفت و مست شدم
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش زدست شدم
دوش تا وقت بامداد مرا
گلِ تو در کنار بالین بود
در بر من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود.
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز این گل چیست
که چنینم از آن طرب باشد.
آه ، دانستم ای شکوفه ناز!
راز این بوی مستی آمیزت:
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت.
ه.ا.سایه
آواز نگاه
می شنوم می شنوم آشناست
موسقیِ چشم تو در گوش من
موج نگاه تو هماوازِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش من.
می شنوم در نگه گرم توست
گم شده گلبانگِ بهشتِ امید
این همه گشتم من و، دلخواه من
در نگه گرم تو می آرمید
زمزمه شعر نگاه تو را
می شنوم، با دل و جان آشناست
اشکِ زلالِ غزلِ حافظ است
نغمه مرغان بهشتی نواست.
می شنوم، در نگه گرم توست
نغمه آن شاهد رویا نشین
باز ز گلبانگ تو سر می کشد
شعله این آرزوی آتشین.
موسقیِ چشم تو گویاتر است
از لب پر ناله و آواز من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگهِ نغمه سرا رازِ من!
ه.ا.سایه
خشم تو به شیرینی خواب است مراچشم تو ضریح آفتاب است مرابا این همه هر چه بیشتر می نگرمدرک تو سوال بی جواب است مرا
اندوه رنگ
می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
راز این اندوه بی پایان نتواند نهفت
می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت.
چیست ای دلدار !... این اندوه بی آرام چیست
کز نگاهت می تراود نازدارو شرمگین؟
آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار
کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین؟
چون خزان آرا گل مهتاب، رویارنگ و مست
می شکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب
وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ
خنده می ریزد به چشمت آرزویی دل فریب.
چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته!
بر چه گریان گشته بودی دوش؟از من وامپوش!
بر چه گریان گشته بودی؟ آه ای چشم سیاه!
از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
در گمان اینکه شاید... شاید آن اشک نهان
بود در خلوت سرای سینه ات یاد آورم!
ه.ا.سایه
Last edited by barani700; 09-03-2009 at 01:33.
قصه
هرگز این قصه ندانست کسی:
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه ، این درد مرا می فرسود:
«او به دل عشق ِ دگر می ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک میدانستم
که دلش با دل من سرد شده ست!
ه.ا.سایه
Last edited by barani700; 09-03-2009 at 00:31.
گل من گريه مكن
كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
.
.
.
گل من گريه مكن
سخن از اشك مخواه
كه سكوتت گوياست
از نگه كردنت احوال تو را مي دانم
دل غربت زده ات
بي نوايي تنهاست
من و تو ميدانيم
چه غمي در دل ماست
.
.
.
گل من گريه مكن
اشك تو صاعقه است
تو به هرشعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن
كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم
تو در اين كنج قفس بال و پرم م يسوزي
.
.
.
گل من گريه مكن
كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
دل به اميد ببند
نا اميدي كفرست
چشم ما برفرداست
ز تبسم مگريز
در دندان تو در غنچه ي لب زيباست
گل من گريه مكن
Last edited by barani700; 09-03-2009 at 00:27.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)