تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 347 از 638 اولاول ... 247297337343344345346347348349350351357397447 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,461 به 3,470 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #3461
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    صبح علی‌الطلوع پیش از هزاره‌ی چندم
    از غارهایمان بیرون زدیم
    و راه افتادیم
    ما هفت برادر بودیم.
    و هفت خواهر
    در هفت آبادی
    پشت هفت کوه
    که هفت دیو نگهبان داشت
    در سپیده‌دمی اخرایی
    منتظرمان بودند


    ما هفت برادر بودیم
    و باید تا صبح روز بعد
    از هفت چشمه
    در هفت گوشه‌ی دنیا
    هفت مشت آب به صورت‌مان می‌زدیم
    و هفت شاخه سوسن کمیاب
    برای دخترها می‌چیدیم


    آبادی‌ای در کار نبود
    و استخوان‌های اسب‌ها و قاطرها
    کنار سنگ‌های رودخانه‌های خشک
    سوسو می‌زد
    و ما باید کوله‌هامان را
    خودمان به دوش می‌کشیدیم
    از کنار جسدها
    و از روی پل‌های شکسته
    با احتیاط عبور می‌کردیم


    عبور کردیم
    و اکنون صبح است
    صبح علی‌الطلوع هزاره‌ی چندم
    و ما که هفت برادر هستیم
    در هفت گوشه‌ی دنیا سرگردانیم:
    بعضی از ما سوسن کمیاب را چیده‌ایم
    اما دختری را که در انتظارمان باید باشد
    پیدا نمی‌کنیم
    و بعضی‌هامان هم
    دختر موعودمان را پیدا کرده‌ایم
    اما هنوز سوسن کمیاب را نچیده‌ایم
    تا بتوانیم به خواستگاری‌شان برویم!




    حافظ موسوسی

  2. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #3462
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    ای اشتیاق به زیستن

    مرا دریاب و به خانه ی او ببر

    به حقارت این سبد پاره

    نگاه نکن

    موسائی حمل می کند.

  4. 5 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3463
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    هیتلر بخند

    بخند هیتلر

    دختر بچه ای یهودی

    ساکن آپارتمان شماره ی سه ی خیابان...

    دارد با صلیب شکسته ات

    فرفره بازی می کند

  6. 6 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #3464
    در آغاز فعالیت odi3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    4

    پيش فرض

    روز گاریست همه عرض ادب می خواهند
    ولی افسوس که فحش را جهت رفع غضب می خوانند
    روز گاریست که چرخ و فلک و زهره و ناهید نیز پاره ای گل در جهت مالش بر سر می خواهند
    ما که خود نیز نفهمیدیم چرا این همه پول را بر سر قبر پدر می خواهند
    این همه چشم ناظر و حاضر ولی افسوس همه سر در ته برف و بی خبر می خواهند
    این چه دنیاییست که همه حرف مرا با قسم و آیه و برهان و دلیل می خواهند
    مردان در پی پول و زنان نیز هم ،پس این دو چگونه خود را برای هم می خواهند
    گویی که معانی عوض گردیدست که همه سادگی را بی عرضگی طرف می دانند
    این چه رسمی است آخر ،که گرگ بودن را رسم جنگل سبز می دانند
    در جنگل من طاووس کابوس رنگ نیست که آن گرگ شما را مظهر رنگ می دانند
    در جنگل من بخور تا خورده نشی قانون نیست که همه درد دیگری را درد خود نیز می دانند
    این همه شعر و غزل دردم دستُ افسوس که این شعرمسخره مرا نیز می خوانند
    بلکا

  8. #3465
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    بی تو باران دروغ می بارد
    خورشید به مهمانی همسایه نرفته
    در پیراهن تو غروب کرده
    ماه مهمان چشمان تو بود
    من که باور نمیکنم
    تو رفته باشی و
    شب و روز
    بیایند و بروند

  9. 5 کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #3466
    داره خودمونی میشه b@ran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    129

    پيش فرض

    تو که گریه می کنی
    جاده چکه میکند
    و تمام راه ها لغزنده می شوند
    راه بازگشتن نیست
    در انتهای این راه
    مردی با بیلش برایم
    گور می کند

  11. 7 کاربر از b@ran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #3467
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم
    دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

    مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
    غم را نمی شود که به رویم نیاورم

    قانون روزگار چگونه است کین چنین
    درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

    تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
    از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

    وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
    از این همیشه ها که ندارند باورم

    حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
    مجبور می کنند بگویند که بهترم


    زنده یاد نجمه زارع

  13. 6 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #3468
    در آغاز فعالیت odi3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    4

    پيش فرض

    می کشندم که ز راه تو کنارم بزنند//چشم های تو کجایند که زارم بزنند

    راه چشمان مرا بر تو گرفتند چه سود؟//بی تو یاغی تر از آنم که مهارم بزنند

    زخمه عشق توام گر بنوازند به چنگ//شیون ساز توام گر به سه تارم بزنند

    سر چشمان تو هرچند شلوغ است بگو//سرکی هم به دل بی کس و کارم بزنند

    برسرمقبره ام عکس تو را خواهم کوفت//مردم اینگونه مگرسر به مزارم بزنند...

    می کشندم که ز راه تو کنارم بزنند...

    (مهدی عابدی)

  15. این کاربر از odi3 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #3469
    در آغاز فعالیت odi3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    4

    پيش فرض

    در، گیر و دار گریه هایِِِ خیسِ یک زن
    تصمیم رفتن – یک هزارو سیصدو....من
    ...من که پر از سیبم ، پر از حوای کهنه
    نه - شاید از افسانه می آیم ( تهمتن !!)
    خانم اجازه ، من وکیلم که شمارا
    تا انتهای لحظه آبستن زن...؟
    مردی دو باره در غزلهایش شکسته
    در وزن تن تن تن تتن تن تن تتن تن
    حالا زبانش دست و پا میزد بگوید
    اما نمی شد زیر لب من من ممن من..!!؟
    اینجا پر از بغض ، پر از بغض شکسته
    اینجا کنار مردمان بی سر و تن
    من از تو می گویم تو از یک درد کهنه
    من از غرور آینه ، تو از شکستن
    حالا خودش تصمیم می خواهد بگیرد..
    تصمیم رفتن یک هزارو سیصد و... من...
    (عمران میری)

  17. #3470
    در آغاز فعالیت odi3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    4

    پيش فرض

    شیرِ آبی که گریه می کردی
    توی یک ظرفشویی ِ غمگین
    روی بشقاب های بغض آلود
    در سکوتی سیاه و سرسنگین
    چند زانو نشسته ام روی ِ
    این موزاییک های افسرده
    مثل احساس تشنگی،خیسم!
    مثل احساس زندگی،مرده!
    چاقو از درد گوشه ای افتاد
    دسته اش را بریده بود انگار
    واقعا ً داشت خودکشی می کرد
    جلوی چشم این همه دیوار
    جلوی چشم های تاریکم
    روشنی!پشت عینکی دودی
    وسط چیزهای نامربوط
    مثل قانون ِ نسبیت بودی
    نسبت خیس ابر با،باران
    رعد و برقی همیشه در پاییز
    توی این خانه ی بهم خورده
    نسبت چند صندلی با میز
    پست می کرد نامه هایت را
    که به یک شهر دور ناچارم
    جوهر جمله هام می خشکید
    وسط اشک های خودکارم
    به کسی احمقانه چسبیدم
    که مرا ناامید بوسیده
    از گذشته به خواب می رفتم
    ته این لوله های پوسیده
    فکر کردم به فاضلابی که
    جمع می شد میان خوشبختی
    زور می زد جدا شود از خود
    زور می زد جدا...به هر سختی
    گیر کرده گلوی من در تو
    [لوله کش های پیر می فهمند]
    از دلت درمی آورندم باز
    [لوله کش ها چقدر بی رحمند]
    زندگی زایمان ِ یک زن بود
    توی این ارتباط ِ بی سرپوش
    گریه ی یک اجاق گاز ِ کور
    وسط چند شعله ی خاموش!
    (صدیقه حسینی)

  18. این کاربر از odi3 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •