در، گیر و دار گریه هایِِِ خیسِ یک زن
تصمیم رفتن – یک هزارو سیصدو....من
...من که پر از سیبم ، پر از حوای کهنه
نه - شاید از افسانه می آیم ( تهمتن !!)
خانم اجازه ، من وکیلم که شمارا
تا انتهای لحظه آبستن زن...؟
مردی دو باره در غزلهایش شکسته
در وزن تن تن تن تتن تن تن تتن تن
حالا زبانش دست و پا میزد بگوید
اما نمی شد زیر لب من من ممن من..!!؟
اینجا پر از بغض ، پر از بغض شکسته
اینجا کنار مردمان بی سر و تن
من از تو می گویم تو از یک درد کهنه
من از غرور آینه ، تو از شکستن
حالا خودش تصمیم می خواهد بگیرد..
تصمیم رفتن یک هزارو سیصد و... من...
(عمران میری)