مست بگذشتي و از خلوتيان ملکوت
به تماشاي تو آشوب قيامت برخاست
پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببري
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
مست بگذشتي و از خلوتيان ملکوت
به تماشاي تو آشوب قيامت برخاست
پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببري
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
تا توانی رفع غم از دیده غمناک کن
گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فامکنار لاله رخان آشیانه می سازم
Last edited by سیدعلی فلاح; 14-04-2010 at 13:52.
من ترک شاهد و می و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
حافظ
مدتی دریای ما طوفانی است عده ای از ناکسان زندانی است
تنم از واسطه ي دوري دلبر بگداختجانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل من که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوختحافظ
Last edited by Miss Artemis; 14-04-2010 at 14:35.
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
مولانا
نهادم عقل را ره توشه از مي
ز شهر هستيش کردم روانه
نگار مي فروشم عشوهاي داد
که ايمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقي کمان ابرو شنيدم
که اي تير ملامت را نشانه
نبندي زان ميان طرفي کمروار
اگر خود را ببيني در ميانه
برو اين دام بر مرغي دگر نه
که عنقا را بلند است آشيانه
هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را
دور سید علی خامنه ای میگردیم
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگردارتر از صد مردیم
هرگز دلم ز کوي تو جائي دگر نرفت
يکدم خيال روي توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتياق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوي تو از سر بدر نرفت
هرکو قتيل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بيخبر بيامد و هم بيخبر برفت
در کوي عشق بي سر و پائي نشان نداد
کو خسته دل نيامد و خونين جگر نرفت
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامي نيافت خاطر و کاري بسر نرفت
شوري فتاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چون عبيد در سر اين شور و شر نرفت
عبيد زاكاني
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)