نشان دادم به معشوقم چيزي كه خود ميدانست و آن عشق بود كه خود منبع انست...
نشان دادم به معشوقم چيزي كه خود ميدانست و آن عشق بود كه خود منبع انست...
تن من زخمي تكرارِ گذشته
تو نگام قصه بيرنگ نفسهات
توي ذهن اين ترانه ها اسيري
بي دليل به سمت روياهات نميري
يافته حج و كرده عمره تمام
بازگشته به سوي خانه سليم
من شدم ساعتي به استقبال
پاي در كردم برون ز حد گليم
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
تسبح و خرقه لذت مستي نبخشدت
همت در ابن عما طلب از مي فروش كن
نور مهتاب فروغ رخ محبوب من است
امشب اي يار دلم تنگ تو و هرم تن است
اشك بر پهنه ي صورت آه از قعر وجود
آتش جان و دل سوخته تنها سخن است
تونا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
بهروز خان شعرت اساسی تکراری بود![]()
در اين زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
تار و پود دل من نقش و نگار رخ توست
ای به ديوار دلم از همه منقوش ترين!
هيچ کس مثل تو ای اختر تابنده نشد
با هلال مه نو دست در آغوش ترين
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)