دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظ
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظ
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
م.امید
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
ایستادهام چو شمع ،مترسان ز آتشم
حافظ
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
حافظ
زمانه پرشده از قیل و قال دجالان
کجاست وارث برحق ذوالفقار علی
غبار فتنه آخرزمان بلند شده
میان معرکه مردی است از تبار علی
یزید پشت یزید و زیاد پشت زیاد
علی است یار علی تا علی است یار علی
فسانه نیست، ببین امتحان تاریخ است
که شیعه لاف زدن نیست با شعار علی
سحر به مصحف تاریخ استخاره زدم
غدیر باز غدیر و علی دوباره علی
نه استخاره نشد انتخاب باید کرد
کنار گود بمانیم یا کنار علی؟!
احسان کاوه
يا رب کجاست محرم رازي که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد
اينش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده ما بود که هم بر غم زد
جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)