نه واقعی هست در واقع من از یکی از فامیلا خیلی خوشم اومد
دیگه هیچی اون موقع یه جورایی دوست دختر اما ۱۰۰٪ در مورد ازدواج اصلا فکرم نمیکردم(گفتم چون احساس کردم که چون فامیله باید این مورد هم گفته بشه که برداشت اشتباه نشه و البته که دیدگاه فعلیم میگه احمقانه ترین کار دنیا ازدواجه و بد تر از اون بچه دار شدن یعنی خیلی مهربون بگم به گند کشیدن زندگی)
18 مشکل اینه نمیتونم دیگه تحملش کنم حرف هم بزنه حالا هر چی بگه من عصبانی میشم ازش یه جورایی وجودش شده مایه زجر میبینمش یا اسمش میاد یا هر چی که مربوط به اونه رو مخمه و متاسفانه بعضی جا ها هم دیگه دست خودم نیست و تحملش نمیکنم میپرم بهش و همیشه هم من مقصر میشم ولی بازم این کار رو میکنم
میخوام این حالت خودمو از بین ببرم
