یاد باد انکه ز ما یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
یاد باد انکه ز ما یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادهی عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
مولوی
تا چند اسـیر رنگ و بو خواهـی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چـشـمه زمـزمـی و گر آب حـیات
آخــر به دل خاک فرو خـواهـی شـد
خیام
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی و لیکـن
دلـبستــۀ آن یـار خـراسـانــی خـویشم
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
پیش ازاینها فکر می کردم خدا...
قیصر شعر ایران
محتوای مخفی: شعر کامل
از بس که در پیاله خوناب دل بخوردیم
با انهمه مشقت جور عدو کشیدیم
با پای عور بی کفش بر تفت شن دویدیم
ما رنگ کفش خود را از خون دل فشردیم
مايهي حسن ندارم که به بازار من آئي
جان فروش سر راهم که خريدار من آئي
اي غزالي که گرفتار کمند تو شدم باش
تا به دام غزل افتي و گرفتار من آئي
شهریار
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند
دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینه ای میان غبار آفریده اند
سعید بیابانکی
در وصف پیامبر (ص)
در نهان خانه ي جانم گهي ياد تو درخشيد
عشق صد خاطره پيچيد
باع صد خاطره خنديد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در آن خلوت دلخواسته گشتيم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)