شوخی با خیام
«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// «آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود
«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی
«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست
« کم کن طمع از جهان و می زی خرسند»// برکلّۀ طاس خود بزن مو پیوند
هرصبح به موی خود بزن قدری ژل// تا بلکه کنی تو دختری را دربند