حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش
می لعل ار چه لطیفست در آن جام عقیق
آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش
گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد
بو که معلوم شود صورت احوال منش
بوی پیراهن یوسف ز صبا میشنوم
یا ز بستان ارم نفحهٔ بوی سمنش
خواجوی کرمانی