تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 34 از 41 اولاول ... 24303132333435363738 ... آخرآخر
نمايش نتايج 331 به 340 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #331
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آب پاکي روي دستش ريخت

    هرگاه کسي به اميد موفقيت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعاليت کند ولي با صراحت و قاطعيت پاسخ منفي بشنود و دست رد به سينه اش گذارند و بالمره او را از کار نااميد کنند، براي بيان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته مي گويند: «بيچاره اين همه زحمت کشيد ولي بالاخره آب پاکي روي دستش ريختند».

    در اين مقاله مطلب بر سر آب پاکي است که بايد ديد چه نوع آب است که تکليف را يکسره مي کند.

    در دين اسلام فصل مخصوصي براي طهارت و پاکيزگي آمده است. شايد علت اين امر عدم رعايت اعراب - البته در زمان جاهليت - به موضوع نظافت و بهداشت بود که علاقه مخصوصي به آن نشان نمي دادند. به همين ملاحضه شارع مقدس عامل نظافت و پاکيزگي را از عوامل اساسي ايمان تلقي فرموده است. احکام و تعاليم اسلامي هر فرد مسلمان را موظف مي دارد که از چند چيز خود را پاک نگاهدارد تا سالم و تندرست بماند و به بيماريهاي گوناگون دچار نشود.

    مهمترين عوامل ناپاکي که در اصطلاح فقهي آنرا نجاسات گويند عبارتند از:

    1- بول و غايط انسان و حيوانات حرام گوشت. 2- خون و مردار انسان و حيواناتي که هنگام سر بريدن، خون جهنده دارند. 3- سگ و خوک که در خشکي زندگي مي کنند. 4- انواع مسکرات که مست کننده هستند.

    عواملي که پاک کننده نجاسات هستند و آنها را مطهرات مي نامند عبارتند از:

    1- آب. 2- زمين که در موقع راه رفتن ته کفش و يا مانند آن را اگر نجس باشد پاک مي کند. 3- آفتاب که بر اثر تابش بر اشياء مرطوب هر نجاستي را زايل مي کند. 4- استحاله يا دگرگون شدن اشياي نجس، مانند چوب نجس که چون بسوزد و خاکستر شود؛ خاکستر آن پاک است.

    بايد دانست که در ميان مطهرات مزبور آب مؤثرترين عامل پاک کننده است و زمين و آفتاب و استحاله در مرحله دوم مطهرات قرار دارند. هر چيز نجس با شستن پاک مي شود و اصولاً آب زايل کننده هر گونه نجاسات است، منتهي در فقه اسلام در باب طهارت چنين آمده که اشياء نجس با يکبار شستن پاک نمي شوند.

    موضوع مشکوک و ناپاک را بايد از سه الي هفت بار - بسته به نوع و کيفيت نجاست - شستشو داد تا طهارت شرعي به عمل آيد. به آن آب آخرين که نجاست و ناپاکي را به کلي از بين مي برد در اصطلاح شرعي " آب پاکي " مي گويند. زيرا اين آب آخرين موقعي ريخته مي شود که از نجاست و ناپاکي اثري باقي نمانده، موضوع مشکوک کاملا پاک و پاکيزه شده باشد. با اين توصيف به طوري که ملاحضه مي شود " آب پاکي " همان طوري که در اصطلاح شرعي آب آخرين است که شيء ناپاک را به کلي پاک مي کند، در عرف اصطلاح عامه کنايه از " حرف آخرين " است که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضي گفته مي شود و تکليفش را در عدم اجابت مسئول يکسره و روشن مي کند. تنها تفاوت و اختلافي که وجود دارد اين است که در فقه اسلامي عبارت آب پاکي فقط در مورد مثبت، که همان نظافت و پاکيزگي است به کار مي رود، ولي در معاني و مفاهيم استعاره اي ناظر بر نفي و رد و جواب منفي است که پس از شنيدن اين حرف آخرين به کلي مأيوس و نااميد شده، ديگر به هيچ وجه در مقام تعقيب و تقاضايش بر نمي آيد.

  2. #332
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 راز دل به زن مگو با نو كيسه معامله نكن با آدم كم‌عقل رفيق نشو

    پدري به پسرش وصيت كرد كه در عمرت اين سه كار را نكن. بعد از اينكه پدر از دنيا رفت پسر خواست بداند كه چرا پدرش به او چنين وصيتي كرده؟ پيش خودش گفت: «امتحان كنم ببينم پدرم درست گفته يا نه». هم زن گرفت، هم قرض كرد هم با آدم كم‌عقل دوست شد.

    روزي زن جوان از خانه بيرون رفت. مرد فوري رفت گوسفندي آورد و در خانه كشت و خون گوسفند را دور خانه ريخت و لاشه‌اش را زيرزمين پنهان كرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت: «چه شده؟ خون‌‌ها مال چيست؟». مرد گفت: «آهسته حرف بزن. من يك نفر را كشته‌ام. او دشمن من بود. اگر حرفي زدي تو را هم مي‌كشم. چون غير از من و تو كسي از اين راز خبر ندارد. اگر كسي بفهمد معلوم مي‌شود تو گفته‌اي».

    زن، تا اسم كشته‌ شدن را شنيد، فوري به پشت‌بام رفت و صدا زد: «مردم به فريادم برسيد. شوهرم يك نفر را كشته، حالا مي‌خواهد مرا هم بكشد». مردم ده به خانه آنها آمدند. كدخداي ده كه كم‌عقل بود و دوست صميمي آن مرد بود فوري مرد را گرفت تا به محكمه قاضي ببرد. در راه كه مي‌رفتند به آدم نوكيسه برخوردند. مرد نوكيسه كه از ماجرا خبر شده بود دويد و گريبان مرد را گرفت و گفت: «پولي را كه به تو قرض داده‌ام پس بده. چون ممكن است تو كشته بشوي و پول من از بين برود».

    به اين ترتيب، مرد، حكمت اين ضرب‌المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضي گفت و آزاد شد.

  3. #333
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آتش بيار معرکه

    لغت مرکب آتش بيار در اصطلاح عامه کنايه از کسي است که در ماهيت دعوي و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعايت و نمامي و تشديد اختلاف بوده و فطرتش چنين اقتضا کند که به قول امير قلي اميني: «ميان دو دوست يا دو خصم سخن چيني و فتنه انگيزي کند».

    اين مثل که به ظاهر ساده مي آيد چون ساير امثال و حکم ريشه تاريخي دارد و شرح آن بدين قرار است:

    همان طوري که امروز دستگاه جاز عامل اساسي ارکستر موسيقي بشمار مي آيد، در قرون گذشته که موسيقي گسترش چنداني نداشت، ضرب و دف، ابزار کار اوليه عمله طرب محسوب مي شد. هر جا که مي رفتند آن ابزار را زير بغل مي گرفتند و بدون زحمت همراه مي بردند. عاملان طرب در قديم مرکب بودند از: کمانچه کش، ني زن، ضرب گير، دف زن، خواننده، رقاصه و يک نفر ديگر بنام « آتش بيار يا دايره نم کن » که چون از کار مطربي سررشته نداشته وظيفه ديگري به عهده وي محول بوده است. همه کس مي داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکيل شده است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض مي شود و احتياج دارد که هر چند ساعت آنرا با "پف نم" مرطوب و تازه کنند تا صدايش در موقع زدن به علت خشکي و انقباض تغيير نکند. اين وظيفه را دايره نم کن که ظرف آبي در جلويش بود و هميشه ضرب و دف را نم مي داد و تازه نگاه مي داشت، بر عهده داشت. اما در فصول پائيز و زمستان که موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بيش از حد معمول نم بر مي داشت و حالت انبساط پيدا مي کرد. در اين موقع لازم مي آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافي تبخير شود و به صورت اوليه درآيد.

    شغل دايره نم کن در اين دو فصل عوض مي شد و به آتش بيار موسوم مي گرديد. زيرا وظيفه اش اين بود که به جاي ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتياج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند. با اين توصيف به طوري که ملاحضه مي شود، آتش بيار يا دايره نم کن، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است؛ کار مثبتي در اعمال طرب و موسيقي نداشت. نه مي دانست و نه مي توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگي آشنايي داشت. مع ذالک وجودش به قدري مؤثر بود که اگر دست از کار ميکشيد، دستگاه طرب ميخوابيد و عيش و انبساط خاطر مردم منغض مي شد.

    افراد ساعي و سخن چين عيناً شبيه شغل و کار همين آتش بيارها و دايره نم کن ها را دارند؛ که اگر دست از سعايت و القاي شبهات بردارند، اختلافات موجود خود به خود و يا بوسيله مصلحين خير انديش مرتفغ مي شود. ولي متأسفانه چون خلق و خوي آنها تغيير پذير نيست، و از آن جهت که لهيب آتش اختلاف را تند و تيز مي کنند، آنها را به « آتش بيار » تشبيه و تمثيل مي کنند. چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبي بيشتر از امروز مورد بي اعتنايي بود، گناه اصلي را از آتش بيار مي دانستند و مدعي بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسيقي و غنا خود به خود از کار مي افتد و موجب انحراف اخلاقي نمي شود.

  4. #334
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ارنعود

    ارنعود که به اصطلاح عوام ارنبود و ارنئوت هم مي گويند به کساني اطلاق مي شود که سينه هاي فراخ و قد و بالايي خارج از حد متعارف داشته باشند و همچنين به عقيده استاد محمد علي جمالزاده: « بي انصاف باشند ولي بي انصافي آنها از روي بيحسي باشد ». شايد کمتر کسي بداند ارنعود کيست و مردان قوي هيکل و بلند بالا را از چه جهت به او تشبيه مي کنند. اينک تاريخچه زندگي اين مرد غول آسا.

    ملک ناصر يوسف بن ايوب شادي معروف به صلاح الدين ايوبي مؤسس دولت ايوبيان در قرن ششم هجري است که در مصر و شام و حجاز و يمن حکمراني داشت و قسمت مهمي از بيست و دو سال سلطنتش در جنگهاي صليبي و مبارزه با اهل صليب مصروف گرديد. به جرأت مي توان گفت که تنها رشادت و شجاعت صلاح الدين ايوبي بود که جنگهاي صليبي را به نفع مسلمين پايان داد و ممالک اسلامي را از خطر مهيب فرنگيان (اروپاييان) که چون سيلي عظيم به جانب آسياي غربي روان بودند نجات بخشيد.

    صلاح الدين ايوبي مردي جسور و شجاع و عادل و دانشمند بود، به قسمي که اروپاييان هم فضايل و محامدش را انکار نمي کنند. صلاح الدين ايوبي خواهري داشت که هنگامي که مي خواست براي انجام مناسک حج به مکه برود از طرف دسته اي از راهزنان مسيحي ربوده شد و فديه گزافي از صلاح الدين مطالبه کردند تا وي را آزاد کنند. صلاح الدين مي دانست که اگر به جنگ راهزنان برود بدون شک خواهرش را به قتل مي رسانند. پس فديه را پرداخت و خواهرش را از چنگ دزدان خلاص کرد. آنگاه با يک مبارزه دائمي آنان را مجبور کرد تا در ساحل درياچه طبريه واقع در فلسطين به جنگ کشانده شوند. سردسته اين راهزنان مرد هيولايي بود به نام ارنعود که در حدود يک برابر و نيم قد و بالاي آدم معمولي داشت و گردن کلفت و سينه هاي سطبر و بازوان ورزيده اش او را بصورت مرد غول آسايي درآورده بود. صلاح الدين ايوبي با مهارت قشون خود را بين درياچه طبريه و جبهه راهزنان قرار داد تا دسترسي به آن درياچه نداشته باشند.

    در يک روز گرم و طولاني تابستان جنگ بين سپاهيان صلاح الدين ايوبي و قشون ارنعود در گرفت. مسيحيان که در منطقه اي سنگلاخي قرار گرفته بودند، چنان از فشار گرما ناراحت شدند که زره را از تن و مغفر را از سر به در کردند تا خنک شوند، ولي به زودي از فرط تشنگي همه بي تاب شده عده کثيري از آنان به قتل رسيدند و جمعي از سران آنها منجمله ارنعود دستگير شدند. صلاح الدين ايوبي دستور داد همه را به حضور آوردند و به غلامان خود گفت از رودي که وارد درياچه مي شود و آبي خنک و گوارا دارد به اسيران آب بنوشاند. منتهي فقط به کسي که مورد ترحم صلاح الدين واقع مي شد آب مي داد. ارنعود آن قدر تشنه بود که منتظر ترحم و صدور فرمان صلاح الدين ايوبي نمانده، ظرفي از آب را از دست يکي از غلامان ربود و لاجرعه سرکشيد. صلاح الدين با صداي بلند گفت: " کساني که اينجا نشسته اند مي دانند که من نگفتم به اين مرد - ارنعود - آب دهند و او خودسرانه آب را از دست غلام من گرفت و نوشيد".

    البته مقصودش اين بود که هر کس به فرمان او سيراب مي شد مورد ترحم قرار مي گرفت و آن اسير را بــه قـــتــــل نمي آوردند.

    موقع غذا خوردن فرا رسيد و صلاح الدين قبل از صرف غذا به ارنعود پيشنهاد کرد که اگر دين اسلام را بپذيرد از خونش مي گذرد و آزاد خواهد شد. ارنعود چون آن سخن بشنيد با نفرت و انزجار به سوي صلاح الدين آب دهان انداخت. صلاح الدين ايوبي به خشم آمد و فرمان داد قبلا دو دست و دو پايش را محکم بستند و آنگاه شمشير از نيام کشيد و با يک ضربت سر از بدنش جدا کرد.

    در خاتمه اين نکته براي مزيد اطلاع لازم است دانسته شود که در حال حاضر ارنئوت نام قبيله ايست که در بلغارستان و ترکيه فعلي سکونت دارند و به قساوت قلب و بيرحمي و شرارت معروف هستند.

  5. #335
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض المفلس في امان الله

    کسي که قادر به اداي دين و بدهکاري خود نباشد با استفاده از ضرب المثل بالا خود را در پناه خدا دانسته، مصون از تعرض و تعقيب مي داند. عبارت مثلي بالا را به حضرت رسول اکرم (ص) نسبت مي دهند که چون واقعه تاريخي آموزنده اي آن را صورت ضرب المثل داده است، به شأن نزول آن مي پردازيم.

    در کشور حجاز قبل از اسلام، چنانچه مديون قادر به اداي دين نبود، طلبکار و دائن نسبت به مديون همه گونه حق داشت؛ مخصوصاً طبق سنتي که در شهر تجاري مکه حکمفرما بوده است، اگر يک نفر توانگر به ديگري وام مي داد و مديون در موعد مقرر قادر به پرداخت بدهي خويش نمي شد، بستانکار مجاز بود مديون را برده و بنده خود کند و وي را تا استهلاک دين به کار وادارد و يا در بازار برده فروشان بفروشد. پيامبر اسلام به دفاع از اين دسته افراد مظلوم و مفلس برخاست و ندا در داد که "المفلس في امان الله". يعني کسي که از عهده اداي دين برنيايد در پناه خدا و مصون از تعرض حاکم و وامخواه است، و هيچکس حق ندارد او را شکنجه و آزار داده يا در معرض بيع قرار دهد. براي جماعت قريش که کاري جز رباخواري و رباکاري نداشته اند، پيداست که اين ندا و هشدار رسول اکرم، چون پتک کوبنده اي بود که بر مغزشان فرود آمده، از مطامع آنان در تحصيل مال از طريق فروش بنده و برده به کاروانيان جلوگيري مي کرد. به علاوه غلامان را که اکثراً به علت عدم استهلاک دين در صف بندگان و بردگان درآمده بودند به عصيان و انقلاب وا مي داشت. پس درنگ و تأمل را جايز نديده به رهبري ابوسفيان قيام کردند و حضرت محمد (ص) و تمام يارانش را از مکه اخراج کردند. به طوري که مي دانيم ابوطالب و حضرت محمد (ص) و کليه افراد قبيله بني هاشم به يک منطقه کوهستاني مکه که متعلق به ابوطالب بود و آن منطقه را شعب ابيطالب مي ناميدند تبعيد شدند.

  6. #336
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض باد آورده را باد مي برد

    مال و ثروتي که بدون رنج و زحمت به دست آيد خود به خود از دست مي رود، زيرا سعي و تلاشي در تحصيل آن بکار نرفته تا قدر و قيمت آن بر صاحب مال و مکنت معلوم افتد. مال و ثروت باد آورده چون به ديگري تعلق دارد، هميشه دستخوش باد حوادث است و صاحبش هر آينه از آن طرفي نخواهد بست.

    بيهود نيست که در ممالک راقيه و پيشرفته، ثروتمندان واقع بين، فرزندانشان را مجبور مي کنند که به هنگام تحصيل علم و دانش، ساعات فراغت را شخصاً کار کنند و به مال و منال پدر خوشدل و دلگرم نباشند. چه فرزندي که در عنفوان جواني کار کند قطعاً احساس رنج و زحمت مي کند و پس از مرگ پدر ثروت موروثي را به دست تطاول و اسراف نمي سپارد.

    اکنون به ريشه تاريخي ضرب المثل بالا مي پردازيم:

    خسرو پرويز از پادشاهان مشهور سلسله ساساني بود که لشکرکشيهاي عظيم و خوشگذرانيهاي بي حد و حصر او و درباريانش کشور ايران را از اوج حشمت و شوکت به حضيض انقراض و نيستي کشانيد. اگر چه به ظاهر يزدگرد سوم از قشون عرب شکست خورد، ولي عامل شکست و انحطاط از ندانم کاريها و نابسامانيهاي عصر خسرو پرويز فراهم آمد. خسرو پرويز عاشق بي قرار زن و زر و دستدار خواسته و تجمل بود. در طول مدت سلطنت خود به قول صاحب کتاب حبيب السير تعداد صد گنج و به عقيده ساير مورخان هفت گنج تدارک ديد. نامهاي آنها به شرح زير است: گنج عروس، گنج بادآورد، گنج خسروي، گنج افراسياب، گنج سوخته(يا ساخته)، گنج خضرا، و گنج شادورد که در اصطلاح عامه به هفت خم خسروي معروف است.

    حکيم ابوالقاسم فردوسي، هفت گنج خسرو پرويز را در کتاب شاهنامه اين طور تعريف مي کند:

    نخستين که بنهاد گنج عروس ز چين و ز برطاس و از هند و روس

    دگـر گـنـج بـاد آورش خوانـدنـد شـمـارش بـکـردنـد و درمــانـدنـــد

    دگر آنکه نامش همي بشنوي تـو خـوانـي ورا ديــبــه خــســروي

    دگـر نــامــور گــنــج افراسياب که کس را نبود آن بخشگي و آب

    دگر گنج کش خواندي سوخته کز آن گـنـج بـد کـشـور افروخـتـه

    دگر گنج کز در خـوشـاب بـود کـه بالاش يـک تـيـر پـرتـاب بـود

    که خضرا نهـادند نامش ردان هـمـان نـامـور کـاردان بـخـردان

    دگر آنکه بد شادورد بـــزرگ کـه گــويــنــد رامشگران سترگ

    راجع به تاريخچه گنج بادآورده که موضوع اين مقاله مي باشد در کتب تاريخي چنين آمده است:

    «هنگامي که ايرانيان شهر اسکندريه در کشور مصر را محاصره کردند، روميان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتي نهادند. اما باد مخالف وزيد و سفاين را به جانب ايرانيان راند. اين مال کثير را به تيسفون فرستادند و به نام گنج باد آورد موسوم شد.»

    اما به روايت ديگر که مورد تصديق غالب مورخان اسلامي مي باشد، نوبتي فوکاس قيصر روم، اموال بي قياس خويش را از بيم دستبرد مخالفان در هزار کشتي (البته کشتي هاي شراعي آن زمان)، به سوي يکي از مواضع حصين کارتاژ فرستاد. اين اموال سبک وزن و گرانبها عبارت بود از زر و گوهر و مرواريد و ياقوت و ديباهاي گوناگون که باد مخالف کشتي ها را به سوي اردوي ايرانيان برد و خسرو پرويز اين گنج را "گنج بادآورد" ناميد و گفت: «من بدين گنج سزاوارترم که باد اين را سوي من آورده». و باربد موسيقيدان نامدار ايران، آهنگ معروف گنج بادآورد را به افتخار دست يافتن به اين گنج ساخته است.

    مي گويند دو بار اموال بي قياسي از خزانه خسرو پرويز به سرقت رفت؛ و يکبار هم در سال 628 ميلادي بود که هرقل تيسفون را غارت کرد، که اتفاقاً همه از اين گنج باد آورد بوده است و به همين مناسبت ظرفا از باب طنز و عبرت گفتند: «باد آورده را باد مي برد.» و اين عبارت از آن تاريخ ضرب المثل گرديده است.

    هفت خم خسروي

    گنج عروس، گنج بادآورد، گنج خسروي، گنج افراسياب، گنج سوخته (يا ساخته)، گنج خضرا و گنج شادورد که در اصطلاح عامه به هفت خم خسروي معروف است.

    بعد از سيزده سال سلطنت، در گنجهاي خسرو پرويز، مقدار هشتصد ميليون مثقال نقود جمع شده بود که به پول امروز بالغ بر يک ميليارد فرانک طلا مي شود، و البته اين علاوه بر غنايم جنگي بود که بعدها نصيبش گرديد. از اين گذشته مقدار کثيري جواهر و جامه هاي گرانبها داشت که غالب آنها از عجايب روزگار بود. از طرف ديگر در حرم خويش، سه هزار زن داشت؛ غير از زنان و دختراني که خدمتکار و خواننده و نوازنده و رقاصه بوده اند. سه هزار خادم و هشت هزار و پانصد مرکب سواري، من جمله اسب معروف به شبديز و هفتصد و شصت فيل و دوازده هزار قاطر براي حمل بار و بنه و بيست هزار شتر داشت. همچنين سرکش و باربد يا پهلبد، سر حلقه رامشگران و ترانه سازان درباري بودند و هر شب شش هزار مرد جنگي به حراست و پاسداري پرويز قيام مي نمودند. چون خسرو پرويز بوي پوستهاي تحرير را دوست نداشت، فرمان داد که نامه ها را بر کاغذي که به گلاب و زعفران آغشته باشند بنويسند. بهترين عطرهايي که خسرو پرويز استعمال مي کرد، ترکيبي از عصاره گل فارسي و شاهسپرم سمرقندي و ترنج طبري و نرگس مسکي و بنفشه اصفهاني و زعفران قمي و نيلوفر سيرواني و عود هندي و مشگ تبتي بود که به قول "ريدک خوش آرزوک" غلام خسرو پرويز، بوي بهشت از آن استشمام مي شد. خسرو پرويز دويست مثقال زرمشت افشار داشت، که چون موم نرم و نقش پذير بود. دستاري بود که شاه دست را با آن پاک مي کرد و هر وقت مي خواستند آن را صاف و تميز کنند در آتش مي انداختند. (ظاهراً اين دستار از پنبه کوهي بوده است که آتش چرک را پاک مي کرد ولي آنرا نمي سوزانيد)

  7. #337
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض باد صرصر

    دوندگان سريع السير، امثال و نظاير پيکها و شاطرهاي (پيکهايي بودند که شبانه روز راهپيمايي مي کردند که نامه و بسته اي را به کسي ديگر در شهر ديگري برسانند، آنها حتي موقع شب نيز در حين راه رفتن مي خوابيدند) قديم و همچنين چهارپايان تيزتک نظير رخش رستم و شبديز خسرو پرويز و غران لطفعلي خان زند را که به سرعت برق و باد به مقصد ميرسيدند اصطلاحاً به "باد صرصر" تشبيه و تمثيل مي کنند؛ چنان که مسعود سعد در توصيف اسب سلطان چنين مي گويد:

    چون بگاه رزم زخم خنجر او برق شد ساعت حمله کنان رخش او صرصر گرفت

    نظامي گنجوي، شبديز را به باد صرصر تشبيه مي کند و مي گويد:

    به شبرنگي رسي شبديز نامش که صرصر در نيايد گرد گامش

    هر بادي به اين نام خوانده نمي شود، بلکه باد صرصر باد عذابي است که دانستن ريشه تاريخي آن خالي از فايده نخواهد بود.

    قوم عاد در سرزمين احقاف (ميان يمن و عمان) روزگار را به خوشي و نعمت به سر مي بردند. با آنکه خداي تعالي تمام ابواب برکات رحمتش را به روي قوم عاد گشود، باز در مبدأ آفرينش و بخشنده آن نعمتها تفکر نمي کردند و کماکان اصنام چوبين و بتهاي سنگي را مي پرستيدند.

    دير زماني نگذشت که رذايل اخلاقي و آدمکشي نيز به همراه جهالت و بت پرستي در ميان توانگران و زورمندان اين قوم ريشه دوانيد و فاصله طبقاتي بر اثر ظلم و ستم نسبت به زيردستان و درماندگان زياد شد.

    چون اين وضع ناگوار از حد گذشت، ايزد متعال براي هدايت آن قوم گمراه اراده فرمود که از ميان خودشان پيامبري برگزيند. پس "هود" را که فردي شايسته و حليم و خليق بود به رسالت مبعوث فرمود.

    هود به وظيفه خطير خود قيام کرد و در مقام موعظه و ارشاد قوم برآمد، ولي در جواب هود گفتند: «اين چه هذيان است که مي گويي؟ آيا مي خواهي خدايي را که تنها و بدون شريک باشد بپرستيم؟» هود به قدر عقل و انديشه قوم مجدداً اقامه حجت کرد. زمين و آسمان و ابر و باد و مه و خورشيد را که به قدرت لايزال قادر در سير و حرکت هستند بر آنان عرضه کرد تا دست از بت پرستي و آزار خلق و مفاسد اخلاقي بردارند و يکتاپرستي را پيشه سازند.

    قوم عاد اين بار قدم جسارت قراتر نهاده گفتند: «معلوم مي شود تو مردي سفيه و ديوانه هستي که آئين و عبادات ما را تقبيح مي کني. آخر چگونه ممکن است، خدايان خويش را که در کنار ما به سر مي برند به دست فراموشي بسپاريم و به خداي ناديده تو گرويده شويم؟» آنگاه هود را به باد تمسخر و استهزا گرفتند و نصايح و مواعظش را به خونسردي و بي اعتنايي تلقي کردند ولي هود از اجراي امر الهي بازنايستاد و به آنان گفت: «من ديوانه نيستم بلکه از طرف خداي متعال به دلالت و راهنمايي شما مبعوث گرديدم.

    و در پايان مقال آنان را به قهر و غضب قادر سبحان تهديد کرد. قبيله عاد در جوابش گفتند: «بدون شک يکي از خدايان ما بر تو خشم گرفته، عقل و شعور تو را مختل ساخته است که اينطور هذيان مي گويي و اوهام و خرافات مي بافي. بر ما مسلم است که حياتي جز همين حيات دنيوي نيست و هيچکس نمي تواند ما را عذاب کند. نه مواعيد تو ما را فريب مي دهد و نه از قهر و غضب خداي تو بيم داريم. اگر راست مي گويي آن عذاب موعود را بر ما نازل کن.»

    چون هود پيغمبر از دلالت و راهنمايي قوم طرفي نبست و آنها کماکان در عناد و لجاج و گمراهي ديد، عجز و انکسار خويش را از انجام مأموريت در پيشگاه الهي عرضه داشت، تا هر طور مشيتش تعلق پذيرد، قوم عاد را گوشمالي دهد. بامدادان هنوز خورشيد جهانتاب به تمام و کمال ظاهر نشده بود که ابر سياهي از گوشه افق نمودار گرديد. قوم عاد به گمان آنکه باران نافعي به لطف و عنايت اصنام و خدايانشان خواهد باريد، به سوي مزارع و کشتزارهاي خويش شتافتند و زمينها را براي آبياري آماده ساختند.

    هود که به اتفاق پيروانش از دور ناظر جريان بود، با نيشخندي به آنان گفت: «اي قوم، اين ابر براي ريزش باران رحمت نيست، بلکه نايره غضب الهي است که باد سهمگين پر خروشي - باد صرصر - آن را به سوي شما مي راند. اين همان باد عذاب است که در انتظارش بي تابي مي کرديد. هنوز فرصت داريد که به حقيقت وجود باريتعالي ايمان بياوريد و به سوي من آييد و گرنه دير زماني نمي گذرد که خان و مان و قبيله شما نيست و نابود خواهد شد.

    قوم عاد به آخرين اتمام حجت هود هم کمترين ترتيب اثري ندادند و به انتظار نزول باران چشم بر آسمان دوختند، اما طولي نکشيد که باد صرصر وزيدن گرفت و تمام آلات و ابزار و چهارپايانشان را به جاهاي دور دست پرتاب کرد.

    ترس و وحشت بر قوم عاد مستولي شد و به خانه هاي خويش پناهنده شده، درها را محکم بستند، ولي شدت باد صرصر به قدري زياد بود که ريگهاي بيابان را به هوا بلند کرد و زمين و آسمان به کلي تيره و تار گرديد.

    خلاصه هفت شب و هشت روز، وزش باد صرصر به شدت ادامه داشت و آن قبيله گمراه را مانند نخلهاي سست بنيان از بيخ و بن برافکند و همه را در درون اتلال شن و ريگ بيابان مدفون ساخت.

    چون طغيان باد صرصر فروکش کرد و هواي گرد آلود صاف و روشن شد، هود به اتفاق پيروانش راه حضر موت را در پيش گرفته بقيت عمر را در آن سرزمين به عبادت و پرستش خداي يگانه، پرداخت و باد صرصر از آن تاريخ به صورت ضرب المثل درآمد؛ چنانکه خاقاني گويد:

    او هود ملت آمد بر عاديان فتنه الا سپاه خشمش من صرصري ندارم

  8. #338
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 صبر كنيد تا من تفي به دستم بكنم

    در بيد هند نطنز براي كسي اين مثل را مي‌آورند كه سربزنگاه كار بي‌موردي بكند و در موقع خطر دست به دست كند.

    در زمان‌هاي قديم يك عده پنج نفري براي برداشتن لانه لاشخوري رفتند كه در وسط كوه بود. نقشه‌شان اين بود كه از بالاي كوه يكي آويزان شود و دومي پاي اولي را بگيرد و آويزان شود و سومي پاي دومي و چهارمي پاي سومي و پنجمي را هم با طناب به كوه ببندند تا بتوانند لانه لاشخور را بردارند.

    چون به بالاي كوه رسيدند و مطابق نقشه عمل كردند و آويزان شدند نفر اول گفت: «صو كري دمن يه تفي د دس خوسن» اين را گفت و دستش را رها كرد و همگي از آن بالا به زير افتادند و مردند!

  9. #339
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض بز بياري

    اصطلاح بز بياري مرادف "بدبياري" و کنايه از بدشانسي و بداقبالي است که بطور غير منتظره دامنگير مي شود و تمام رشته ها را پنبه مي کند. في المثل مي گويند فلاني بز مي آورد يا فلاني بز آورده که در هر دو صورت بدبياري و بدشانسي از آن افاده مي شود.

    اما ريشه و علت تسميه آن:

    همانطوري که در مقالات سه پلشت و قاپ کسي را دزديدن و نقش آوردن در همين کتاب شرح داده شد، يکي از انواع بازي با قاپ که در بين قاپ بازان معمول است، بازي سه قاپ است که مهمترين بازي به شمار مي آيد و بيشتر از ساير بازيها مورد علاقه مردمي از طبقات پايين اجتماع مي باشد، زيرا هم وسايل و تشريفات خاصي لازم ندارد و هم بازي مشغول کننده اي است.

    به طور کلي قاپ بازان بازي سه قاپ را بهترين قمار مي دانند از آن جهت که تشويش چنداني ندارد و به محض ريختن و حکم کردن قاپها، برنده و بازنده قطعي معلوم مي شود و ديگر تفکر و تأملي در کار نيست.

    مبالغي که در بازي سه قاپ برد و باخت مي شود، نسبتاً زياد است و معمولاً افرادي در اين بازي شرکت مي کنند که قاپ بازيهاي ديگر را به اصطلاح کهنه کرده باشند.

    بازي سه قاپ علاوه بر تهران در شهرهاي کرمانشاه، همدان، بروجرد، ملاير، نهاوند، اراک، اصفهان، شيراز، قزوين، خمين، گلپايگان، آبادان، اهواز و مشهد رواج دارد؛ ولي در قمارخانه هاي شهرهاي نامبرده بعضي از رسوم و فتواهاي سه قاپ با هم فرق دارند.

    در بازي سه قاپ سه شکل عمده وجود دارد که قاپ باز در يکي برنده و در ديگري بازنده است، ولي در اشکال سومي برد و باختي ندارد. اشکال برنده را نقش مي گويند که در مقاله نقش آوردن راجع به اين شکلها تفضيلاً بحث خواهد شد. اشکال خنثي و بي برد و باخت را بهار مي گويند که فقط نوبت قاپ ريختن را به ديگري منتقل مي کند و شرح آن از حوصله اين مقال خارج است. اشکال بازنده را بز مي گويند که در هر يک از شکلها قاپها به اصطلاح قاپ بازان بز مي نشيند، يعني ريزنده قاپها "بز مي آورد" و نتيجتاً مي بازد.

    بز بياري پنج شکل دارد به اين شرح:

    1- اگر يکي از قاپها اسب و دو تاي ديگر بوک بنشيند آنرا بز تک بز يا يک پا بز مي گويند و به نام تک بز اسبي هم مشهور است؛ که در اين صورت ريزنده قاپها همان مبلغ شرط بندي را بدون کم و زياد مي بازد.

    2- چنانچه يکي از قاپها خر و دو تاي ديگر جيک بنشيند چنين شکلي را هم بز يا تک بز يا يک پا بز مي گويند و به نام تک بز خري هم مشهور است و مانند تک بز اسبي همان يک سر مي بازد.

    3- اگر از قاپها يکي اسب و يکي خر و سومي جيک يا بوک يا امبه بنشيند، اين شکل را دو بز گويند که باختش دو برابر مبلغ شرط بندي است.

    4 و 5- هنگامي که دو تا از قاپها اسب و يکي خر يا دو تا خر و يکي اسب بنشيند، هر کدام از اين دو شکل را سه بز مي نامند که بزرگترين شکلهاي بازنده است و باختش سه برابر مبلغ شرط بندي است. اين دو شکل بازي سه قاپ و بز بياري را سه پلشگ هم مي گويند که صحيح آن "سه پلشت" است و پلشت به معني ناپاک و آلوده آمده است.

    خلاصه همان طوري که در بالا اشاره شد اين پنج شکل بازي سه قاپ که براي ريزنده قاپها بازنده است به ويژه شکلهاي چهارم و پنجم يعني سه بز را اصطلاحاً "بز بياري" مي گويند که رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده و مجازاً در موارد مشابه بکار مي رود.

  10. #340
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض برج زهرمار

    هر کس بر اثر حادثه اي حالت خشم و غضب فوق العاده به او دست دهد به قسمي که چهره پر چين و جبين پر آژنگ کند؛ چنين کس را اصطلاحاً برج زهر مار ميگويند. لکن در استعمال آن بايد الفاظ تشبيه مانند چون و همچون و امثال آن بکار رود تا افاده معني کند.

    گر چه اين عبارت ريشه نجومي دارد نه تاريخي، ولي در هر حال بايد ريشه آن به دست آيد تا معلوم گردد علت تسميه و نامگذاري آن چيست و چگونه يک اصطلاح نجومي به صورت ضرب المثل در آمده است.

    همانطوري که در بالا عنوان گرديد در اين عبارت کلمه "برج" ناظر بر بروج سماوي است و "زهر مار" کمترين خويشاوندي و ارتباطي با زهر و سم مار و اژدها ندارد؛ بلکه شکل و تصوير هيئت اجتماعيه چند ستاره و کوکب است که معمولاً همه اسامي صورتهاي متشکله ستارگان را بر اين مبني تسميه و نامگذاري کرده اند.

    چون دوست محقق و همشهري دانشمندم آقاي "حسن حسن زاده آملي" ضمن نامه جوابيه اي که به نگارنده مرقوم داشته، در بيان ريشه نجومي اين ضرب المثل بحث مفيد و مستوفي کرده است؛ لذا ريشه سخن را به ايشان ميسپارد:

    «... در اصطلاح علم هيئت و نجوم، هر کوکبي که مدار منطقةالبروج شمالاً يا جنوباً فاصله داشته باشد، آن فاصله را از جانب اقرب عرض آن کوکب گويند و درجات عرض را از دايره عرض تعيين مي کنند. چون شمس هميشه بر مدار منطقةالبروج است آن را عرض نبود و اين مدار را مدار شمس نيز گويند و به فرانسه زودياک مي نامند.

    چون عرض عارض کوکبي شد اگر به سمت شمال، منطقةالبروج بود، عرض شمالي است و اگر به سمت جنوبش بود عرض جنوبي است. چون کوکبي مثلاً ماه را که يکي از سيارات است، عرض نجومي عارض مي شود، ناچار مدار او از مدار منطقةالبروج به اصطلاح علماي هيئت مايل خواهد بود و با مدار منطقةالبروج در دو نقطه تقاطع مي کند و چون هر دو از مدارات عظيمه اند هر يک به دور نقطه تقاطع تنصيف مي شوند و به نصف متساوي يعني يک صد و هشتاد درجه که شش برج است تقسيم مي گردند. آن دو نقطه يعني محل تقاطع مدار مايل و منطقةالبروج ثابت نيستند، بلکه در بروج دوازده گانه دور ميزنند. آن نقطه اي که کوکب از جنوب منطقةالبروج به شمال آيد آن را نقطه رأس گويند و آن نقطه اي که کوکب از شمال منطقةالبروج به جنوب آن رود ذنب گويند.

    اين دو نقطه رأس و ذنب را "جوزهرين" که تثنيه "جوزهر" معرب "گوزهر" است هم مي نامند و عقدتين نيز مي گويند. بعضي گو را مخفف گودال مي دانند. يعني "گودال زهر" و برخي جوزهر را معرب گوزگره دانسته اند، يعني گره "سخت بسته". با ضرب المثل "برج زهرمار" وجه اول مناسب است و با عقدتين وجه دوم که عقده به معني گره است و جوز بنابراين وجه معرب گوز به معني گردو است.

    رأس، سر است و ذنب، دم. وجه تسميه آن دو نقطه به سر و دم چيست؟ اين سر و دم شکل اژدها يا مار بزرگ موهوم و مخيلي است که از هيئت تقاطع دو دايره نامبرده مشکل مي شود. چنان که همه نامهاي صور کواکب از بروج و غيرها بر اين مبني است. يعني از هيئت اجتماعيه چند کوکب صورتي تصوير شده است و آن مجموعه را به آن صورت نام نهاده اند که در کتب هيئت به تفصيل مضبوط است. آن نقطه را کوکب شمالي مي شود. چون اشرف و سعد پنداشتند، رأس ناميدند و آن نقطه ديگر را که متقابل و متقاطر رأس است، نحس دانستند و ذنب خواندند.



    مثلاً در شکل فوق -(ABCDE)- را قوسي از مدار منطقةالبروج فرض کنيم و -(EBHDR)- را قوسي از مدار مايل که يکديگر را در دو نقطه B رأس و D ذنب قطع کردند و از هيئت اجتماعيه دو نيمدايره که مابين B و D است شکل اژدها يا مار بزرگ متوهم مي شود و در اينکه رأس سعد است و ذنب نحس، احکام نجومي بسيار بر آن دو متفرع کردند.

    مثلاً گفته اند چون مشتري با رأس بود، دليل است بر بسياري خيرات و رواج عدل و انصاف و عيش و خرمي در خلايق. اگر ستاره مشتري با ذنب بود، دليل است بر ضد آنچه رأس گفته شود.

    چون ذنب که يکي از دو جوزهر از "گودال زهرمار" است در برجي باشد، احکام نجومي را در آن برج به مناسبت بودن ذنب در آن نحس دانسته اند. به همين جهت به کسي که از ناسازگاري روزگار و پديده هاي تلخ زندگي روي ترش کرده است گويند "برج زهرمار" است.»

    يکي از دوستان نقل مي کرد که سابقاً در ايران افرادي بودند که مارهاي سمي را در برجهايي دور از دسترس عامه مردم نگاهداري مي کردند و هر به چند وقت با وسايل موجود از مار زهر مي گرفتند و به منظور استفاده پزشکي به دارو فروشان و عطاران آن عصر و زمان ميفروختند. شايد اين موضوع در به دست آمدن ريشه تاريخي عبارت مثلي "برج زهرمار" کمک کند. ولي نگارنده شق اول را با آن دلايل و براهين علمي و نجومي که از طرف آقاي حسن زاده آملي ابراز شده بيشتر قابل اعتنا مي داند، تا صاحب نظران را چه عقيدتي باشد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •