در ادامه شعر زیبای کوچه، اثر بیادماندنی زنده یاد فریدون مشیری که دوست خوبمون ali1365 زحمتش رو کشیده بودند:
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم------------نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
در ادامه شعر زیبای کوچه، اثر بیادماندنی زنده یاد فریدون مشیری که دوست خوبمون ali1365 زحمتش رو کشیده بودند:
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم------------نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
با عرض معذرت. این پست اشتباها تکرار شده بود.
وقتي تو آمدي پاييز دلم بهار شد، كوير دلم گلستان شد.
وقتي تو آمدي قلب شكسته ام پر از عشق شد، زندگي ام پر از طراوت و تازگي شد
تو مانند باراني بر روي من باريدي و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق كردي
تو مانند گلي در باغچه قلبم روييدي و قلب سوخته مرا تبديل به گلستان عاشقي كردي
تو مانند مهتابي بر آسمان دلم تابيدي و دل تاريك مرا پر از نور عشق خودت كردي
تو با گرماي وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم كردي
وقتي تو آمدي احساس ميكردم دنيا مال من است چون تو دنياي مني
وقتي تو آمدي خوشبختي را با تمام وجود حس ميكردم چون تو همان اميد زندگي مني
تو كه آمدي مرغ عشقي كه در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن كرد …
تو كه آمدي گذشته هاي تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از ياد بردم.
تو كه آمدي تمام خاطرات گذشته را در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندقچه قلبم بيرون ريختم و از يادم بردم!
تو كه آمدي عاشقي برايم پر معنا تر از گذشته شد، كلام دوست داشتن مقدس تر از هميشه شد، و داستان ليلي و مجنون برايم واقعي تر از قبل شد!
تو كه آمدي تنهايي به عزا نشست، غم سفر كرد و قلبم به استقبال عشق رفت
وقتي تو آمدي ساحل درياي دلم پر از مرواريد و صدف شد، و ديگر در كنار ساحل تنها نبودم تو نيز در کنار من بودي...!
تو كه آمدي شبهاي شهر ستاره باران شد، دروازه شهر گلباران شد !
تو مانند يك نواي عاشقانه در قلبم نشستي و قلب مرا با آن نواي آرامت پر از محبت كردي
تو مانند پرنده اي در دلم نشستي و با پروازت در آسمان دلم، به من غرور پرواز به دشت عشق بخشيدي
تو مانند يك خاطره شيرين در دفتر عشقم مي ماني و خواهي ماند !
دفتر عشق را همراه با كلام مقدس تو و با تمام خاطرات شيريني كه با هم داشتيم در صندقچه قلبم ميگذارم و كليدش را به دست حق ميسپارم !
نواي بي صداي عشق را از دور گاهي مي نوازي تو
ولي از رنگ مي ترسم
و رنگ شهر خوبي هاي ديرين را به كام تيرگي هاي كنوني مي كشي اكنون
ولي از جنگ مي ترسم
و باز از جنگ سهراب و دل شيرين و راز كوه مي گويي تو و
از مرگ مي ترسم
و من هم باز مي ترسم... (از خودم 22 بهمن 79)
سلام راستش نمی دونم تو پستهای قبلی اینو کسی گفته یا نه اگه تکراری بود ببخشید........
محبت گر شود پیدا به هر قیمت خریداریم...........به یک ارزان محبت می فروشیم زندگانی را
Last edited by ali1365; 25-11-2005 at 13:43.
سلام
لطفا تا جایی که امکان داره پست های قبلی رو مطلالعه کنید
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ
اگر روزي رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولي بي لطف و احسانت چگونه
شوم ناخوانده مهمانت چگونه
تو معبود مني بگذار تا منزل بگيرم
رهايم ده که بر سقف حرم منزل بگيرم
تو دريايي و من تنها غريبه مانده در باران
تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگيرم
.....
sayeخانوم من همه ی پستهای قبلی رو save کردم اما هنوز وقت نکردم همشو بخونم
محض احتیاط معذرت خواهی کردم.........
میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا........اما بیدارم و بی تو مثل تو تنهای تنها
اميدوارم كه ناراحت نشده باشيد منظوري نداشتم
منم براي محض احتياط گفتم ...
ــــــــــــــــــــــ
افاق را گرديده ام
مهر بتان ورز يده ام
بسيار خوبان ديده ام
اما تو چيز ديگري...
...
مهم نیست...........
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش........میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش........میتوان یک شبه پی برد به دلدادگیش
شادی و شور و صفا تقديم تو بلبل و برگ و غنا تقديم تو
غربت آئينه ها در دست من هر چه دارد آن جلا تقديم تو
محنت و غم سهم عاشق، سهم من سهم معشوق رضا ، تقديم تو
تو سفرها می روی بی من، عزيز هر چه می گويم دعا تقديم تو
نقد جان را صادقانه می دهم گر که دارد آن بها ، تقديم تو
باز می گويی وفاداری کنم هر چه دارم بی وفا تقديم تو
..................
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)