من
پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام ، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد
من
پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام ، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد
دست را ميبرم تا آسمان تا كند نظر بر من چون كاسبان اين عاشقيست كه بنده كاسب باشد...
در ظهرهاي گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه ميخوانديم
ما با زبان ساده ي گلهاي قاصد آشنا بوديم
ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه
ميبرديم
مست از باده عشقت شده ام...به خودت سوگند مدهوش عشقت شده ام...
مگر پيش دشمن بگويند و دوست
كه اين كشته ي دست و شمشير اوست
تازه جوان مادر من ميكشدم قدم خمت×××تا به ابد گريه كنم بر تو بر عمر كمت...
دوست عزيزمون به دليل نقض مكرر قوانين براي هميشه اخراج شد !
----
تكبر مكن بر ره راستي
كه دستت گرفتند و بر خاستي ...
يك آينه از قلبم ازين درد شكست
آري به خدا منتقمي مي آيد
يكي تيغ داند زدن رو ز كار
يكي را قلم زن كند روزگار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)