نپرس از من که چقدر دوستت دارمچشمهای من به خواب رفته اند...
چرا که بارها گفته ام
نگران باران نباش
میدانی این ابرها ی سوگوار و پر درد به امید
نپرس از من که چقدر دوستت دارمچشمهای من به خواب رفته اند...
چرا که بارها گفته ام
نگران باران نباش
میدانی این ابرها ی سوگوار و پر درد به امید
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن بغلم کن دریا
میخواهم از این به بعد ماهی بشوم
باران، گل،خاطره، لبخند و بهار ...
هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد
هیچ گلی جوانه نمیزند مگر هدیه شود
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد
وهیچ بهاری نمی آید مگر سال دیگری در پیش باشد
پس بگذار باران شوق بر زندگانیت ببارد تا روحت را صفا دهد
گلهای عشق در دلت جوانه می زنند تا آنها را به دیگران هدیه کنی ...
Last edited by Nassim999; 03-02-2009 at 15:46.
با چشمانی منتظر...
فقط جاده هارا مینگری...
روزها گذشت...
پس کی میایی؟؟
تا ببینی چشمانم لحظه ها را برای دیدنت
میشمارد!!!
از انگور، شراب
از زغال، آتش
از بوسه، انسان مي آفرينند
اين قانون شيرين آدم هاست
به رغم فقر
به رغم جنگ
به رغم خوف مرگ
خود را وارسته مي دارند
اين قانون دشوار انسان هاست
آب را به نور
رويا را به واقعيت
دشمني را به دوستي بدل مي كنند
اين قانون پر شور انسان هاست
قانوني كهنه ، قانوني نو
كه به سوي كمال مي رود
از ژرفاي دل كودكان
تا علت علت ها.
----
پل الوار
از هر چه بگذريم
از چشمان تو كه نميشود گذشت
چقدر قشنگ حرف ميزنند
وقتي من سكوت كردهام
چشمان تو مادرزادند!
تو اما ديگر به خواب من نيا
نيا كه ببينمت تو او نيستي
كاش لبخندت را در نامهاي برايم پست كني
كاش...
ديگر به جنگ من نيا
من به ديگري باختهام هر آنچه تو ميخواستي!
-----------
از مجموعهي «امضاي تازه ميخواهد اين نام»، فرياد شيري، نگيما، ۱۳۸۳
رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو!
با تو ای گل، جای در یک پیراهن باید مرا!
از تو می پرسم دوست: چه خبر از دل من؟
که تو بهتر دانی، که چه کردی با من!
و من، من از تو می پرسم دوست، از تو ای دغدغه ساز،
از تو ای شور افکن،
تو چه کردی بامن؟
هنوز به یادت هستم...
هنوز چون ستاره می درخشی در شب های تارم
هنوز نمی دانی که آن روز
چه بی قرار و سراسیمه
به خاطر آمدنت،
تا به کجا،
یک نفس دویدم!
دلم صدا می زند تو را
...
در کوچه باغ های فراموشی،
دو باره گم شده ای
مثل سالهای کودکی
...
همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم
و آن روز نوبت من بود
چشمهایم را بستم
یک،دو،سه...
و باز کردم
تو گم شده بودی
و من پی تو می دویدم
هنوز من بی تو...
وقتی پیدایت کنم
دیگر چشمهایم را نخواهم بست!
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)