می خواستم گلی که بدهد بوی آرزو،اما نیافتم
شبهای بس دراز با دیدگان مات،بر مرکب خیال نشستم امیدوار دنبال یک ستاره فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را ،اما نیافتم.
بس روزهای تلخ و غمگین و نامراد،
همراه موجهای خروشان و بی امان تا عمق بیکرانه دریا شتافتم،
شاید بیابم آن گوهری را که می خواستم ،اما نیافتم.
امروز یافتم گم گشته ای که در طلبش عر من گذشت.
اما کنون نشسته مرا روبرو تویی آنکس که بود همره با سحر منم،
وآن گل که داشت بوی آرزو تویی.
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان،تو آن ستاره ای که نشستی به دامنم.
همراه موج در دل دریا نمیروم،
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم