رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت
سپیده دمی در شب کاینات
سیاهی نشینی چو آب حیات
نظامی
رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت
سپیده دمی در شب کاینات
سیاهی نشینی چو آب حیات
نظامی
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
تو را با غير مي بينم صدايم در نمي ايد
دلم مي سوزد كاري ز دستم بر نمي ايد
دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز
نگهش قاصد سد لطف نهانست امروز
حسنش آنست ولی خود نه همانست بلی
بودی آفت دل ، راحت جانست امروز
زدست دیده و دل هردو فریاد ....... که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد ....... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش
مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود
جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش
جان را مگر به مشعلهٔ دل برون برم
زین روزهای تیره و شبهای داج خویش
شاید این جمعه بیاید شاید*********پرده از چهره گشاید شاید
"آغاسی"
دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
در هم شکست بند و در بند خانه هم
برخاست باد شرطه و زورق درست ماند
از موج خیز رستم و دیدم کرانه هم
من تنفس می کنم رویای بی رنگ تو را
پیش هر کس می زنم بر سینه ام سنگ تو را
هر چه می خواهی بزن ساز دلت را بهر ما
دوست دارم بشنوم تا شام،آهنگ تو را
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)