تخريب اخلاق در «بزنگاه» معنويتاميد رهگذر
سنت پخش سريالهاي طنز در ماه مبارك رمضان امسال نيز با پخش سريال بزنگاه ادامه يافت. تا زمان نگارش اين يادداشت هيجده قسمت از سريال پخش شده است و به گمانم همين قسمتهاي پخش شده براي قضاوت و ارزيابي كل كار كفايت ميكند. به هزار و يك دليل...! به اين دليل كه هنوز درنيافتهايم سريال حول چه حرف و حديثي نطفه بسته و آدمها و اتفاقها چه كاركردي در سريال دارند. به اين دليل كه با گذشت بخش كلان سريال، هنوز نميدانيم چه داستاني در كل كار اصلي و چه داستانكهايي فرعي قلمداد ميشوند. به اين دليل كه آدمها بي ارتباط با موضوع اصلي كه آن هم گم است، ميآيند و ميروند و مزه ميپرانند و دوباره گم ميشوند. به اين دليل كه نويسنده و كارگردان همه را سركار گذاشتهاند و مدام با استهزا و مسخره بازيهاي مضحك و چندشآور مخاطبان خود را بازي گرفتهاند. به اين دليل كه همه چيز بوي ندانم كاري و بدتر از همه اهانت به شعور و احساس مخاطبان ميدهد. به اين دليل كه اصلا نميدانم نوشتن درباره بزنگاه اساسا كار عاقلانهاي هست يا بدون رودربايستي حقير نيز به نوعي با اين يادداشت در واقع وقت و فهم و ارزش خودم را زير سؤال ميبرم.
به صراحت ميگويم پايان سريال با هر سمت و سو و پيام فرضي!! كه بهدنبال داشته باشد، قادر نخواهد بود آنهمه هنجارشكني، لودگي، اهانت، و ... بهجا گذاشته را ترميم و توجيه كند. به اين دليل كه حتي بچههاي دوازده ساله و بازيگوش و ساده پسند و ... هم گول اين همه فريبكاري را نخوردهاند. واقعا ماندهايم صدا و سيما در پارهاي از مواقع با چه منطقي ميخواهد اين همه بيتوجهي و ساده انگاري درباره مسائل و معضلات اجتماعي و خانوادگي را توجيه كند. ضرب المثل رفتن از سوراخ سوزن و نرفتن از دروازه، شايد براي فهم اين پارادوكس بهترين و دم دستترين ضربالمثل فارسي باشد.
پيش از پرداختن به اصل موضوع ناچارم در همين مقدمه به تيتراژ ابتدايي سريال اشاره كنم كه با آن ايده و ساخت نسبتا هوشمندانهاش ظاهراً وعده يك اثر قابل تحمل را ميداد كه متاسفانه در ادامه مشخص شد هيچ ارتباطي با كل سريال ندارد و مانده بودم دليل اينهمه ذوق و هوشمندي براي ساخت آن چيست؟ شايد بتوان اين نقطه نيمه روشن را نوعي دور زدن مخاطبان خاص تلقي كرد. پيشتر بارها و بارها درباره ضرورت طنز در آثار تلويزيوني سخن گفتهايم و همچنين به نياز روح جامعه به خنديدن، شادابي و ...؛ اما به كرات هم تاكيد كردهايم كه اينهمه با استهزا، مسخره بازي، لودگي، دستانداختن عيبهاي جسماني، تحقير لهجهها، زبانها، مليتها، فرهنگها و دهها دستاويز غير اخلاقي و ضد ارزشي ميسر نميشود. اما نميدانستيم اين مسير به تجديد نظر و تصحيح منتهي نميشود؛ بلكه به تدريج حوزههايي ديگر از خط قرمزها را نيز زير پا ميگذارد و به خيلي از ارزشها و حتي تابوها هم ناخنك ميزند. بزنگاه چشممان را به روي واقعيتهاي تلخ و تيره و تاريك تازهاي باز كرد. وقتي صحنههاي مربوط به مراسم عزاداري و خاك سپاري بزنگاه را مرور ميكنيم، چيزي جز چندش و عصبانيت برايمان حاصل نميشود. براي درك اين مهم خوانندگان را ارجاع ميدهم به كل صحنههاي خاكسپاري در قسمت اول سريال. لازم نيست نويسنده و كارگردان سريال، ما را به مديوم و فضاي طنز سريال احاله دهند، اگر چنين ادعايي در كار باشد، اوضاع را از اين هم كه هست بدتر خواهيم كرد. تصور ميكنم بتوانيم مرز و تفاوت شوخي كردن با موضوع و مقوله مرگ را با استهزا گرفتن ميت تشخيص بدهيم. آنچه در بزنگاه شاهد آن هستيم، نه شوخي كردن با مرگ كه ميتواند جاي توجيه داشته باشد، كه دستانداختن و سخره گرفتن حيات پس از مرگ است. و يا در خوش بينانهترين حالت تصوير كردن جامعه و مناسباتي است كه همه ارزشهايش در مردهخواري و فرصتطلبي و وارثخواري و ... مستحيل شده است. تعميم اين نگاه بدبينانه به كليت جامعه در واقع متهم كردن روح اجتماعي ما به ضدارزشهايي است كه معلوم نيست چهاندازه ريشهاش در مناسبات اجتماعي و چهاندازه در نگاه شخصي نويسندگان متن و سازندگان بزنگاه و البته در فرصتطلبي آنها براي دستمايه قرار دادن هر چيز و صدالبته به نيت خنداندن نهفته است.
وقتي آقاي عطاران براي خنداندن جماعت روزهدار پاي تلويزيون از اهانت به عزيزترين و متأثرترين لحظات زندگي آدم يعني مرگ والدين هزينه ميكند، تصور ميكنم كه ايشان نه تنها نسبت و تعاملي با مناسبات اجتماعي جامعه خودش ندارد، بلكه هيچ وقت به هيچ چيز كه نشاني از حرمت و احترام به بزرگان و سايه سران زندگي دارد، پايبندي نداشته است، و فراموش كرده كه مقوله مرگ پديدهاي نيست كه اينگونه با لاقيدي و ... بشود با آن بازي كرد و آن را دستمايه خنده قرار داد.
وقتي سريال، كليديترين بخش خود يعني قسمت اول را با نمايش به اصطلاح صحنههاي چيزكشي شخصيت محوري سريال در مقابل ديدگان دخترش شروع ميكند و براي تفهيم و شيرفهم كردن مخاطبان و يا براي خنداندن آنها از همان آغاز سيخ و سنگ و چاي نبات و سيگار و .... را جزيي از شخصيت محورياش ميكند و براي اينكه اين نمايش مضحك بيشتر توليد خنده كند، دخترك معصومي را به معركه ميكشاند، تا با شيرين زباني و همچنن عملگي چيزكشي براي پدرش به يك مكانيزم خنده تبديل شود، آن وقت صد صلوات و رحمت به آن ناظران و مميزي نويساني ميفرستم كه تا حالا اجازه ندادهاند به هر قيمت دست سريالسازان و فيلم سازاني از جنس آقاي عطاران براي واقع نمايي روايت باز شود! شايد تاكنون در دهها فيلم و سريال جدي و شوخي چنين آدمهايي از جنس نادر با هزار درجه انحطاط و آلودگي تصوير شده باشند؛ اما هيچكدامشان براي تصوير كردن چنين كاراكتري تا اين ميزان از خودگذشتگي و ايثار و نبوغ نشان ندادهاند!! كسي نيست به اين آدم رند بگويد: مؤمن خدا! گيرم كه اين صغر و كبري كردنها ميخواهد در نهايت پيامي بدهد كه دل آدم را ريش ريش كند، و بر بانيان توزيع مواد مخدر و چيز فروشان لعنت بفرستد و درسهاي آموزندهاي هم بگيرد. بر مدار چنين فرضي اينهمه جزيي پردازي و نشان دادن آلات چيزكشي و مقدمات و مؤخراتش و در ادامه سوء استفاده از درسا چه كاركرد درماتيكي و فرآيند سازي در كل ماجرا خواهد داشت. در قسمتهاي بعدي سريال اينگونه وانمود ميشود كه درسا نميداند پدرش معتاد است. يعني اينكه درساي او آنقدر كودن و عقب مانده است كه در اين سن و سال نميداند كسي در حمام و موقع استحمام چاي نبات نميخورد!
آقاي عطاران تا اينجاي سريال خواسته يا ناخواسته حامل اين پيام است كه چيز كشي در حمام و به دور از چشم دخترتان و لو اينكه بداند شما چه ميكنيد، بهتر است از اينكه روبهروي چشم او اين كار را بكنيد. آخر يكي نيست به اين آقاي مرد رند بگويد اين طفل معصوم كه با همه مراحل و ابزارهاي آن آشنا است و در پارهاي از امور هم به مخفي كردن آن چيز براي تو مشاركت ميكند، چطور از اصل موضوع سر درنياورده است. نكته جالبتر اينكه در ادامه متوجه ميشويم آدمهاي اطراف نادر همه به نوعي يك چيزشان ميشود. از آقاي توفيق گرفته تا خواستگار فريده خانم. و نكته جالبتر اينكه نوع نگاه به اين بليه بهگونهاي است كه انگار آنقدرها كه نكوهش ميشود، چيز بدي نيست. اميدوارم اين تلقي صرفاً يك استنباط اشتباه باشد.
وقتي آقاي عطاران صورت ظاهر آدمهايش را دستمايه هجو و استهزا و خنده قرار ميدهد و به عنوان يك هنرمند كه ظاهرا معيارهاي زيباشناختياش بايد فراتر از فهم و درك عوام باشد، به خود اجازه ميدهد از دم دستترين اسباب خاله زنكي براي خنداندن جماعت روزهدار استفاده كند، نميدانيم به چه چيز بايد شك كنيم. رو در رو قرار دادن فرزانه و فريده و رقابت اين دو براي قاپيدن دل كامران (شاگرد صابر) و واكنشهاي كامران در قبال اين دو با چه منطق اخلاقي، و ... توجيه پذير است؟!
ظاهرا صداو سيما در توجيه ممنوعيت پخش بعضي فيلمهاي سينمايي در تلويزيون به نحوه معاشرت و روابط غير شرعي بهعنوان هنجارشكني استناد كرده است. من نميدانم نوع و جنس رابطه دزدانه كامران با فرزانه چه چيزي كمتر از همان مناسبات مورد اعتراض مديران صدا و سيما در سينما دارد. شايد يك فرقش اين باشد كه اين مناسبات در لايهاي از طنز و شوخي برقرار ميشود و شايد فرق ديگرش اين باشد كه اين مناسبات به اصطلاح غير شرعي از محدوده خانه به خيابان كشيده نشده است. ترويج اين نگاه به نفس مناسبات اينگونه با هر بهانه آنهم از طريق رسانه تلويزيون آيا به مثابه توجيه شكلي از خيانت به حوزه و حريم خانواده نيست؟ آيا همه اين بدآموزيها به صرف توجيه فضاي طنز و كميك قابل توجيه و دفاع است؟ گيرم كه فرجام اين مناسبات هم به ازدواج و روابط شرعي زناشويي منتهي شود، در اين صورت نميشود هر نگاه تعرضآميزي را با اين حربه توجيه و ماست مالي كرد؟! عكس اين رابطه را نيز ميتوان در تنظيم رابطه فريده با كامران دنبال كرد. جايي كه فريده در تلاش است نظر كامران را به خود جلب كند. مناسبات سه ضلعي ميان كامران و فريده و فرزانه پيامهاي نغز و منحصري دارد كه اميدوارم زياد توي چشم نيامده باشد و به همين دليل هم از باز كردن بيشتر مفاهيم مورد نظر نويسنده اكراه دارم.
نكته آخر اينكه قرار دادن آقاي مرتضايي به عنوان يك آدم مؤمن و نمايندهاي از آدمهاي مذهبي جامعه ما در ميان اينهمه آدم رند، فرصتطلب، بيعاطفه، طماع، مرده خوار و ... آن هم با اين ميزان بلاهت و عقب ماندگي و ... چه صيغهاي است؟! اي كاش نويسنده متن ميگذاشت با همان تصوري كه از كليت اين آدمهاي طماع در ذهنمان ايجاد كرده، درباره آنها قضاوت كنيم. وارد كردن آقاي مرتضايي و پسرش در روال كار آنهم با اين نگاه هجوآميز، در واقع بدترين نوع دفاعي است كه ميشود از آدمهاي مذهبي و مؤمن جامعه كرد. بعد از آن هجمهاي كه فيلمهاي سينمايي ما به اين بخش از جامعه با عناوين نامريي و مستقيم و غير مستقيمي همچون مرتجع، خشك مغز، عقب مانده از تحولات، قشري، خشكسر، متعصب، فناتيك و ... وارد كردند، چشممان به رويه تازه هجمه و سخره گرفتن اين آدمها روشن. راستي چه كسي گفته و ادعا كرده است كه آدمهاي مذهبي در جامعه ما زود دور ميخورند و ميشود به طرفه`العيني يا سرشان كلاه گذاشت يا كلاه از سرشان برداشت؟ چه كسي گفته و ثابت كرده آدم هاي مذهبي در مواجهه با هر ظلم و تجاوز به حريم و حقوق شان مثل فرزند آقاي مرتضايي زود جا ميزنند و صحنه را ترك مي كنند و دست آخر هم از همه حق و حقوق شان نه تنها گذشته كه به نوعي باج دهي هم ميكنند. اگر در واقع امر هم همين نشانهها معرف اينگونه آدم ها باشد، آيا اين ادعا كه موجوديت و ثبات و استقرار اين نظام در گرو فداكاري و از جان گذشتگي و شهامت و دلباختگي اين آدم هاي مومن بوده، ادعاي گزافي محسوب مي شود؟ و نكته جالب و پارادوكسيكال در مورد اين نمونهها اينكه اصرار داشته باشيم همين آدمها را به نوعي نماينده مناسبات دلالبازي مسكن و فرصت طلبي هم بكنيم.
من نميدانم ناظران و مديران تلويزيون به استناد چه معيارها و ملاكهايي پذيرفتهاند كه سريال بزنگاه اينگونه به بخش عظيمي از آدمهاي مذهبي و مؤمن جامعه ما توهين روا دارد، بخش ارزشمند و قابل احترامي از مناسبات اجتماعي ما را به سخره بگيرد. غير مستقيم پديده اعتياد به نوع خاص از مواد مخدر را ترويج كند و مباح بداند. نگاه جنسي به حريم خانوادهها را به بهانه ازدواج جايز شمارد. به دختران پا به سن گذاشته به هر دليل و بهانه اي اهانت و تحقير كند و نقشآفرينان بهطور غير مستقيم خودشان را به دليل شايد رعايت محذوريت هاي اخلاقي و شرعي مقصر جلوه دهند و براي شان نسخه تعامل و شكار پسران و در نهايت رقابت با خواهران خود را تجويز كنند! شايد گفتهشود: اينهمه بدبيني حاصل ريز بيني و جزيي نگري به يك اثر طنز و نيمه جدي است. و من ميگويم يك اثر به اصطلاح هنري با هر ژانر مگر جز از پيوند اين اجزاء و در ارتباط با يك كليت معنايي شكل ميگيرند.
و نهايت اينكه ميرسيم به طرح يك سوال اساسيتر و ان اينكه واقعا قرار است در ادامه چه حوادثي رخ دهد تا اين همه بدآموزي و هنجارشكني، وديعه و هزينه آن باشد؟! به استناد صدها كليشه و تكرار اين سالها و پيش از تمام شدن سريال، من به شما ميگويم قرار است در نهايت اقا نادر دست از اعتيادش بكشد و همسرش به خانه برگردد. اختلافات نادر و توفيق و صابر پس از متنبه شدن به اينكه مال دنيا به دنيا ميماند، تمام ميشود و اما داستان برادري و خواهري چيز ديگري است، ختم بهخير ميشود و احيانا پدر خانه پول فروش را سرمايه ساخت چند آپارتمان براي فرزندانش كرده است. نشانه اش هم همان جرثقيل گردان و در حال ساختن مجموعه مسكوني است. و يا دست آخر غافلگيري مرگ پدر خانواده يك بازي بر اساس ضربالمثلهاي قديمي بوده كه ميخواسته بچههايش را درس بدهد. آقا كامران با خواهر كوچك خانه ازدواج ميكند و آقا داماد معتاد هم به وصال فريده ميرسد. ميماند دست آخر مخاطباني كه در طول اين شب هاي پرفضيلت ماه مبارك رمضان مغبون شده اند. خودشان را در آينهِ كسي ديده اند كه بدون شك از جنس آنها نيست. معناي خيلي چيزها را نميداند و تصور ميكند ميتواند با آب بستن به هر فكر و ايده خام و دمدستي كره بگيرد. دست آخرتر اينكه ميخواهم بگويم بالا غيرتاً دست از سادهنمايي پديده هايي از جمله اعتياد در جامعه مان بر داريد. اگر چنانچه به زعم فيلمسازان و نويسندگاني از طيف بزنگاه اين پديده تا اين ميزان هم در غرق كردن و قرباني گرفتن آدم ها، سهل و ساده بود و در نقطه مقابل نجات آنها نيز به همين ميزان ساده مي بود، امروز جامعه ما شاهد اين همه قرباني و معتاد نبود. فكر نميكنيم بخشي از اين پديده و قربانيان آن، محصول همين نگرش يكسره سادهانگار باشد كه با خودش عهد مي بندد طي يك ماه و هر شب در حد چهل دقيقه با احتساب سود كلان پخش آگهيهاي تجارتي ميان برنامه اش، خيال همه را از اين بابت راحت كند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
================================================== =============
منبع: نشریه پرتوی سخن
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید