من تمام صفحات رو نگاه نکردم ، امیدوارم شعر زیر تکراری نباشه .
نمی دونم شاعرش کیه ولی قشنگه :
از دید عاشق :
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهری از باغچه ی همسایه سیب را دزدیده ام ،
باغبان از پی من تند دوید ، سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه ، سیب دندان
زده از دست تو افتاد به خاک تو رفتی ، هنوز سالهاست که در گوش من ، آرم آرم خش خش
گام تو تکرار کنان می دهد آزام و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه ی ما سیب
نداشت !
از دید معشوق :
من به تو خندیدم
خوب می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدید ی باغبان از پی تو تند
دوید ، و نمی دانستی پدر پیر من است من به تو خندیدم ، تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را
خالصانه بدهم .
اشک چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان منو سیب دندان زده از دست من افتاد و به خاک
دل من گفت : برو چون نمی خوا ست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را وهنوز سالهاست که
در ذهن من آرام آرام غربت بغض تو تکرارکنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این
پندارم .
کاش باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!
( البته مطالب قرمز رنگ داخل شعر اصلی نیست ، نوشتم تا توضیحی بهتر باشه . )
پیروز باشید