یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشدهی حیران کن
با من مکن آن چه من سزای آنم
آن چه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشدهی حیران کن
با من مکن آن چه من سزای آنم
آن چه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
بگذار تا مقابل روي تو بگذريمدزديده در شمايل خوب تو بنگريمشوق است در جدايي و جور است در نظرهم جور به كه طاقت شوقت نياوريمروي ار به روي ما نكني حكم از آن توستباز آ كه روي در قدمانت بگستريمما را سري است با تو كه گر خلق روزگاردشمن شوند و سر برود هم بر آن سريمگفتي ز خاك بيشترند اهل عشق مناز خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريمنه بوي مهر مي شنويم از تو اي عجبنه روي آنكه مهر دگر كس بپروريمما خود نمي رويم روان از قفاي كسآن ميبرد كه ما به كمند وي اندريمسعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمندچندان فتاده اند كه ما صيد لاغريم
خدای من!
کوله بارم اگرچه از توشه راه، تهی است، انباشته از توکل که هست!
اگرچه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.
اگرچه دستم از آنچه کرده است می لرزد و اگرچه موریانه های بیم ، استواری پاهایم را سست کرده است،
دلم امیدوار رحمت توست و خاطرم جمع لطف تو
اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند،
آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد.
اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد کشیده است،
نسیم بهاری اعتماد به لطف تو در آوندهای دلم هیجان تازه آفریده است.
اگر دانه وجودم در زیر خاکهای غفلت و نسیان،
در اشتیاق دیدار خورشید تو، شکفتن را از یاد برده است،
خدایا!
نعمت دادی،
احسان كردی،
زیبایی بخشیدی،
فضیلت دادی،
روزی عنایت كردی،
توفیق دادی، پناه دادی،
حمایتم كردی و از گناهانم پرده پوشی كردی
اگر آنچه تواز من میدانی،
دیگران نیز می دانستند،
هرگز به روی من نگاه نمی كردند و طردم مینمودند،
ولی تو همواره پرده پوشی كردی
من آنم که جهل ورزیدم،
من آنم که به سهو مبتلا شدم،
من آنم که به خود اعتماد کردم،
من آنم که به گناهانم برگشتم
خدایا!
همین...
من توبه كردم و به درگاهت برگشتهام،
می دانم كه با آغوش باز ازمن استقبال میكنی،
چون هر چه باشد تو خدای منی...
خدايا!
به راستى دلهاى فروتنان درگاهت به سوى تو حيران است
و راه هاى مشتاقان به جانب تو باز است
و نشانه هاى قاصدان كويت آشكار و نمايان است
و قلب هاى عارفان از تو ترسان است
و صداهاى خوانندگان بطرف تو صاعد
و درهاى اجابت برويشان باز است
و دعاى آن كس كه با تو راز گويد مستجاب است
و توبه آن كس كه به درگاه تو بازگردد پذيرفته است
و اشك ديده آن كس كه از خوف تو گريد مورد رحم ومهراست
و فريادرسى تو براى كسى كه به تو استغاثه كند آماده است
و كمك كاريت براى آن كس كه از تو كمك خواهد رايگان است
و وعده هايى كه به بندگانت دادى وفايش حتمى است
و لغزش كسى كه از تو پوزش طلبد بخشوده است
و كارهاى آنان كه براى تو كار كنند در نزد تو محفوظ است
و روزي هايى كه به آفريدگانت دهى از نزدت ريزان است
خداوندا
بر من کرم فرما زیرا که تمامی روز تو را می خوانم.
جان بنده خود را شادمان گردان
زیرا
ای خداوند
جان خود را متوجه تو می گردانم
زیرا تو
ای خداوند
نیکو و غفار و بسیار رحیم برای آنانی که تو را می خوانند.
ای خداوند
دعای مرا مستجاب فرما و به آواز تضرع من توجه نما.
در روز تنگی خود تو را خواهم خواند زیرا که مرا مستجاب خواهی فرمود.
"حضرت داود"
الهی!
باران دیدگانمان میل تو را دارند، تا در سایه سار لطف واحسان تو ما را به آرامش جاودانه برسانند.
پس چه زیباست با آسمان آبی رحمت تو همراز شدن وروئیدن را دوباره آغاز کردن
آنگاه که میل پرواز سراسر وجودمان را لبریز میکند و ما به امید بخشش تو،
پنجره دل می گشاییم.
خدايا
آن چه که از من سر زد و تو به آن داناتري بيامرز,
پس اگر من باز گشتم, تو به سوي آمرزش بر من باز گرد.
خدايا
بيامرز آنچه من از خود به تو وعده کرده , و وفاي از آن پيمان را از من نيافتي.
خدايا
بيامرز آن چيزي را که من بوسيله آن به زبانم به تو نزديک شده
لکن دلم بر خلاف آن است.
خدايا
بيامرز اشاره هاي گوشه چشم را و بيامرز گفتارهاي ناهنجار را
و آرزو هاي دل و لغزش هاي زبانم را.
خداوندا
به من ايماني و توكلي عطا كن
تا لطف و مصلحت تو را
در فراسوي درهاي بظاهر بسته دريابم.
خداوندا جشم جانم را به نورخود بكشا
و
مگذار که در تاریکی ندانستن فرو روم.
بروردكار من،
راهم را از بيراهه جداگردان
و
با عشق خود احاطه ام كن....
آیا خدا هست ؟؟؟/
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید:(آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت:(با این وصف خدا وجود ندارد).
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)