تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 33 از 87 اولاول ... 232930313233343536374383 ... آخرآخر
نمايش نتايج 321 به 330 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #321
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    فكر نمي كنين يه اشتباه كوچيكي شده؟
    من اون حرفهارو نوشتم يا آقا حميد؟
    شما بالاخره به چه كسي مي خواستين جواب بدين؟ آقا سعيد (كه بنده باشم) يا آقا حميد؟!
    ما كه نفهميديم!
    به هر حال امیدوارم مارو از بلاتکلیفی بیرون بیارین!!!
    .
    .
    .
    .
    راستی، این نوشته هارو نمی خاستم پست کنم، اما دست وبالم خالی بود، دیگه چاره نبود، اگه مسخره شده، شرمنده ببخشید!!


    ماهی ها و آدمها
    خدایا!
    تقصیر من چیه؟
    من چه گناهی کردم که باید تنها بمونم؟
    اونم تو اینجای تنگ و کثیف، بدون هیچ همصحبتی؟
    من چه گناهی کردم که گیر همچین خونه ای افتادم؟
    -------------------------------------------------------------------------------------
    چه لحظه ترسناکی بود! چه فکرایی با خودم می کردم...
    وقتی پسره تور رو کرد تو آکواریوم و از بدشانسی، من اولین ماهی بودم که افتادم تو تور، آنقدر ناراحت بودم که می خواستم بمیرم. بالاخره من هم یه ماهی هستم، حالا هر چقدر کوچیک هم که باشم، بالاخره دل دارم یا نه؟
    باز آکواریوم بهتر بود! هرچند توش خیلی شلوغ و کثیف بود و ماهی بزرگهایی توش هستن که نمیزارن هیشکی یه دل سیر غذا بخوره و مدام بهشون زور می گن، ولی خب حداقلش این بود که می تونستی چند تا ماهی کوچیک مثل خودت پیدا کنی و باهاشون هم صحبت بشی.
    اما اینجا چی؟ افتادم تو یه تنگ باریک و تاریک، با یه ذره آب بوگندو و کثیف که حتی نمی تونم یه چرخی توش بزنم.
    اینجوری ها که من از تنگ دارم می بینم، ظاهراً یه مردی اومده که من رو بخره، اما حالا داره با پسره جر و بحث می کنه...
    ما ماهیها که از حرفهای آدمها چیزی سر در نمی یاریم!
    اما... مثل اینکه... اوخ... چرا اینجوری شد؟
    پسرک من را از تنگ با تور در می آره، در عین اینکه از بی آبی دارم دست و پا می زنم، خیلی خوشحالم، فکر می کنم که شاید نظر مرد عوض شده و می خاد که یه ماهی یزرگتر و جوندارتر از من بگیره اما...
    ما ماهیها که از فکرهای آدمها چیزی سر در نمی آریم!
    می افتم توی تنگ دیگه، اما مثل اینکه معجزه شده! آخه اینجا به غیر من سه تا ماهی دیگه هم هستن، همشون هم مثل من کوچولو! می شناسمشون، همشون از دوستام هستن!
    الان دیگه برعکس، از اینکه از اون آکواریوم لعنتی اومدیم بیرون، خیلی خوشحالم! اینجا خیلی بهتره و جای کافی هم برای چرخیدن داریم! نه شلوغه و نه کثیف. با دوستام دور تنگ بزرگی که داخلش هستیم، می خندیم و می چرخیم و می رقصیم...
    تنگ تکانی می خورد! همگی می ترسیم، اما نه! تنگ در دستان مرد جا گرفته و دارد ما را می برد. خیالم راحت شده، دیگه من و دوستانم همگی با هم هستیم! از همین توی تنگ هم میشه فهمید که خیابونها شلوغه، پس لابد عید هم نزدیکه. آخه ما ماهی قرمزها تنها چیزی که راجع به آدمها می دونیم اینه که ما رو برای بهار و سر سفره هفت سین می خرن؛ وگرنه ما که از مراسم و تقویم اونها که چیزی سر در نمی آریم!
    چند روزی هست که در خانه مرد هستیم! فکر می کنم هنوز موقع عید نشده، چون اگه اینطوری بود، تنگ مارو تو این گوشه آشپزخونه ول نمی کرد، بره پی کارش! البته من و دوستام که خیلی خوشحالیم، هم از اونجای لعنتی آزاد شدیم و هم اینکه جامون خیلی بزرگه، خدایا ممنون!
    من الان دارم مرد رو می بینم. چهار تا چیز شیشه ای دستشه، داره میاد پیشه تنگ ما؛ یعنی میخاد چیکار کنه؟ نکنه میخاد آبمون رو عوض کنه؟
    الان من رو از تو تنگ دراورد و از دوستام جدا کرد! من الان تو یه لیوان خیلی کوچیک هستم، بقیه دوستام هم حالی بهتر از من ندارن! مرد اونارو هم از تنگ میاره و میزاره توی لیوان، حالا چهار تا لیوان رو برمیداره، معلوم نیست میخاد با من و دوستام چیکار کنه!
    چه فایده، ما ماهیها که از کارای آدمها چیزی سر در نمی یاریم!
    الان ما داخل یه اتاق هستیم، جای شکرش باقیه که از این لیوان میشه بیرون رو دید! دیگه تو اون آشپزخونه نیستیم. اینطوری که من می بینم، چهار تا سفره کف اتاق پهن شده، البته اتاق خداییش خیلی بزرگه!
    کنار هر سفره یه آدم نشسته، یکیشون یه پسره، اون یکی هم یه دختره، یه زنه هم کنار سومین سفرس. مرد هرکدوم از لیوان ها که توشون یکی از دوستام هستن، میزاره تو یه سفره، من هم که چهارمین لیوان، ببخشید یعنی ماهی باشم، می نشونه تو سفره خودش!
    خدایا، این چه جای مسخره ای هستش که من و دوستام گیرش افتادیم؟ یعنی نمیشه این احمقها به جای چهار تا سفره هفت سین جدا، یک سفره بندازن و دور هم جمع شن، بلکه من و دوستام هم بتونیم کنار هم باشیم این اول سالی؟!
    آخه گناه ما چیه که به خاطر دوری این آدمها، ما هم باید از هم دور بمونیم؟؟
    نه، ما ماهیها از هیچ چیز آدمها سر در نمی یاریم.


    خودکشی

    من امروز ساعت 5:10 صبح خودکشی کردم.
    خودم هم نمی دونم چرا، اما خیلی پشیمونم!
    آخه می خاستم طوری اینکار رو انجام بدم که کسی نفهمه؛
    اما حالا اینطور نشد و دیر یا زود، کسی می فهمه!
    هر کی هم بفهمه، می گه طرف چقدر ضعیف بود؟
    اینکه پیش ما، خیلی آدم خوبی بود؟
    آبرویی که پیششون داشتم، همش میره بر باد
    خب بعدشم معلومه دیگه، کسی ازم نمی کنه یاد!
    حالا به نظرتون چیکار کنم؟ آیا راهی هست که جنازم رو جابجا کنم؟
    بدبختی هم اینه که دستم از دنیا شده کوتاه، از بس به زندگی که داشتم گفتم بد و بیراه.
    عجب غلطی کردیم ها؟!
    Last edited by dr.zuwiegen; 26-03-2008 at 14:55.

  2. #322
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    خوب من هم فکر می کنم یه اشتباهی شده. ولی به هر حال فکر نکنم که منظور وسترن جان من باشم.

  3. #323
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    ببخشید اشتباه اسمی شده وگرنه من جواب کسی رو دادم که اون حرفها رو نوشته بود حالا چه اسمش حمید جان باشه چه سعید جان!

  4. #324
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    پس كه اينطور! ولي من كه فكر مي كنم مي خواستين جواب دونفر رو تو يه پست بدين!
    به هر حال، شما از سعيد مشخصات كامل خاستين يا حميد؟ شما عنوان اون نوشته اي ازش خوشتون اومده و ميخاين س م س؟ بكنين بگين، تا بفهميم منظور شما كدوم نويسنده هستش. البته با اين اراجيف بلندي كه من مي نويسم و از طرفي، تازه وارد بودنم تو تاپيك، بعيد مي دونم كه منظورتون، بنده باشه!

  5. #325
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سلام

    یک عالمه ممنون از همه دوستای گلی که لطف می کنن و پیگیر هستن و داستان های قشنگشون را اینجا قرار می دهند فقط خواستم بگم به زودی توی یک تاپیک جداگانه مسابقه داستان نویسی برگزار می شه با جایزه
    شرایط و موضوع مسابقه هم همزمان به همه اعلام می شه
    طی همین چند روز
    به کسایی که فکر می کنید مایل به شرکت هستند خبر بدهید لطفا

    تاپیک مسابقه احتمالا تا روز 15 افتتاح می شه همراه با قوانین مربوطه

  6. #326
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    ماهی قرمز و بیکرانی دریا

    بیکرانی دریا اولین کلمه پیچیده ای بود که درکش برای ماهی قرمز کوچولو راحت بود. از مادرش شنیده بود که اگر تمام عمرش را هم در دریا شنا کند باز هم نمی تواند همه دریا را ببیند. یکروز ماهی قرمز کوچولو در یک تور ماهی گیری افتاد. یک ماه بعد در یک تنگ کوچک آب روی یک سفره بود. سارا وقتی خواست به ماهی قرمز کوچولویش که دیشب خریده بود ، غذا بدهد ، ماهی قرمز کوچولو در یک تنگ کوچک آب ، دور از یک دریای بیکران، مرده بود.



    حقارت همیشگی

    دختر بچه با کلی فخر با موبایل از برادرش که به ماشین عروس تکیه زده بود ، عکس می گرفت. مرد جوان که با دقت به آنها نگاه می کرد، به یاد دوران کودکی اش افتاد که همیشه در عروسی ها بجای شاد بودن ، با احساس حقارتِ نداشتن کفش و لباسهای نو و گران مثل دیگر بچه ها، دائما آرزوی تمام شدن عروسی را می کرد.



    کبوترها و انسانها

    نازنین 6 ساله با ذوق و شوق تمام یک مشت گندم از پدرش گرفت تا برای کبوترها بریزد ولی وقتی که به کبوترها نزدیک شد همه کبوترها پریدند و فرار کردند. برادر 13 ساله نازنین با دقت تمام نوک تفنگ بادی اش را به طرف کبوترها نشانه رفت . نازنین چند باری بالا و پایین پرید و سعی کرد با دستهایش کبوترها را فراری دهد، ولی وقتی برادر نازنین شلیک کرد همه کبوترها فرار نکردند و یکیشون جلوی پای نازنین روی زمین افتاد و مرد.
    نازنین آن روز دائما در این فکر بود که ای کاش کبوترها می دانستند که کی باید فرار کنند و کی نه .



    مسیر افسردگی صادق

    فاطمه 4 ساله که بخاطر سر و صدا هنگام بازی در اتاق یک سیلی محکم از پدرش خورده بود دستش را روی صورتش گرفته بود و گریه می کرد. صادق برادر 7 ساله اش که خودش نیز از این سیلی ها زیاد خورده بود ، در حالی که خودش را در حاله ای از سکوت حس می کرد ، به خواهرش خیره شده بود و با دندان ناخون هایش را می مکید و به موضوعی فراتر از سنش فکر می کرد که چرا باید یک دختر بچه در این سن اینگونه تنبیه شود.
    صادق وقتی 27 ساله شد 5 سال بود که داروی ضد افسردگی مصرف می کرد.

  7. #327
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    نگاه كن تورو خدا! ما يه روز اين جا نبوديم‌ها.....حالا دقيقاً تو همين يه روز همه سر ذوق اومدن!
    حميد جان يه چيزي تو كارات هست كه منو جذب مي‌كنه....مي‌دوني...به نظرم يه پلّه بالاتر از كاراي پيشت بود اين پست آخرت.... منو ياد « كي ير كه گور(كه گارد)» مي‌اندازي....منم اين سبك ميني مال رو دوست دارم....كه فقط يه داستان معمولي نباشند....توشون فكر خوابيده باشه...توشون مفهوم خوابيده باشه....اين كه گور هم يه متفكّر دانماركي بوده....اگه كاراشو پيدا كردي بخون...
    در هر صورت بسي مشعوف شديم از اين منيني‌هايت!!!

  8. #328
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    سعيد جان كم كمك دارم نگرانت مي‌شم‌ها....!
    يه پيشنهاد برادرانه بهت مي‌كنم اميدوارم كه ناراحت نشي....ببين من مي‌گم بيا ديدتو عوض كن....نسبت بيشتر چيزهايي كه فكر مي‌كني...هنوزم سر حرفم هستم و مي‌گم كه زيادي داري تو خطّ فكري صادق هدايت گم مي‌شي....خداييش بي خيال!
    من اگه جاي تو بودم از فكرم جور ديگه استفاده مي‌كردم...چون بي تعارف بگم به نظرم تو خيلي خوب فكر مي‌كني....امّآ مي‌گم كه...اگه جاي تو بودم يه جور ديگه فكر مي‌كردم.....
    .
    .
    .
    ولي كلّاً چون برادرانه بود ببخشيد!

  9. #329
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    نگاه كن تورو خدا! ما يه روز اين جا نبوديم‌ها.....حالا دقيقاً تو همين يه روز همه سر ذوق اومدن!
    حميد جان يه چيزي تو كارات هست كه منو جذب مي‌كنه....مي‌دوني...به نظرم يه پلّه بالاتر از كاراي پيشت بود اين پست آخرت.... منو ياد « كي ير كه گور(كه گارد)» مي‌اندازي....منم اين سبك ميني مال رو دوست دارم....كه فقط يه داستان معمولي نباشند....توشون فكر خوابيده باشه...توشون مفهوم خوابيده باشه....اين كه گور هم يه متفكّر دانماركي بوده....اگه كاراشو پيدا كردي بخون...
    در هر صورت بسي مشعوف شديم از اين منيني‌هايت!!!
    شما خیلی خیلی لطف دارید. لطفا در مورد که گارد بیشتر توضیح بدید و اگر لینکی دارید ممنون می شم.

    در ضمن ایا شما نویسنده یا مینی نویس معروفی رو می تونید به من معرفی کنید؟که البته ایرانی باشند و امکان ارتباط هم باهاشون باشه.

  10. #330
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    سعيد جان كم كمك دارم نگرانت مي‌شم‌ها....!
    يه پيشنهاد برادرانه بهت مي‌كنم اميدوارم كه ناراحت نشي....ببين من مي‌گم بيا ديدتو عوض كن....نسبت بيشتر چيزهايي كه فكر مي‌كني...هنوزم سر حرفم هستم و مي‌گم كه زيادي داري تو خطّ فكري صادق هدايت گم مي‌شي....خداييش بي خيال!
    من اگه جاي تو بودم از فكرم جور ديگه استفاده مي‌كردم...چون بي تعارف بگم به نظرم تو خيلي خوب فكر مي‌كني....امّآ مي‌گم كه...اگه جاي تو بودم يه جور ديگه فكر مي‌كردم.....
    .
    .
    .
    ولي كلّاً چون برادرانه بود ببخشيد!
    آقا مهدي، خيلي داري سخت مي گيري!
    بابا من كه بي خيال هدايتم، گور پدرش!
    ولي امروز رفتم كتابخونه، داستانهاي چخوف رو گرفتم با ناتوردشت سلينجر. خوبه؟
    البته ناتوردشت عاليه!
    حالا بازم بگو هدايت!
    ولي اگه كتاب خوبي سراغ داري معرفي كن، انتقاد برادرانه ات درست بود و تا حدودي اونو مي پذيرم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •