در انتظار چشم خسته، چشم بسته
مردي كه در بهت اقاقي ها شكسته
انگار كن در ناپديدي تو پيدا
يك دل كه در حجم نشاني ها نشسته
يك كاروان سيب است نه گندم نه انگور
كه قيمت لب هاي سرخت را شكسته
چشم و لب و انگور و سيب و يك دو رويا
در انتظار دست مرد پينه بسته
حالا دوباره غم براي كشوري كه
در عمق چشمت امپراتورش شكسته