سه شنبه
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه
چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سه شنبه
خدا کوه را آفرید!
سه شنبه
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه
چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سه شنبه
خدا کوه را آفرید!
باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم
آنجا که خفته است،
تندیس بی امانت بیداری!
تابوت روز را...
اشباح بی شمار،
بر دوش می برند!
آهسته آفتابِ فلک را
در کوچه های ماتم و اشکابه ی حیات
بی هیچ حرمتی
تشییع می کنند!
قیل و قال ابرها تمام شد
ناودان ولی هنوز
حرف برای گفتن داشت…
بی سبب نیست که…
هر چه بیش قدم پیش می گذارم
از تو دور تر می شوم
تو لحظه ی تولد منی…
در این جهان
چیزهای بسیاری هست
که زنگ می زنند
می پوسند،می میرند
و از یاد می روند
مثل عصا،و سریر پادشاهان.
در این جهان
چیزهای بسیاری هست
که هرگز نمی پوسند،نمی میرند
و از یاد نمی روند
مثل کلاه،عصا،وکفش های چارلی چاپلین.
تخته سنگی می بینی از یک کوه خاموش
و با خود می گویی :
خلقتشان این چنین است !
اما اگر کمی مهر بورزی
خواهی دید که مردها
آتشفشان ایده های عاشقانه اند !!!
فاتح قلب ها می شوی
و آن گاه که طبق محاسباتت
عاشق تر از شما بر زمين وجود ندارد...
به بهانه ی مهربانيت تو را رها خواهند کرد!
اين هم يکی از سياه چاله های تستی
در مبحث نامعادلات عاشقانه است !!!
باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم
یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم
هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
علی داوودی
انگشتهایم را بافته ام
برای زمستان ِ بی شال ات
دست از فلسفه بافتن بردار
عشق ساده اتفاق می افتد
حتا در پیچیدگی استدلال هایت
شال ات را به گردن بیانداز
من چند سالی است که سرما نخورده ام!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)