از طعمِ استخوانِ دوست داشتنیِ جُمجُمه ام سخن ميگويم ،تكرار ميشود ،وقتی بالای سَرِمان ،روی زمين ،
كه تنها صدای تو ،
در حفره های خالی اش ،
هيچكس نامِ كوچكمان را ديگر نميخواند ...
از طعمِ استخوانِ دوست داشتنیِ جُمجُمه ام سخن ميگويم ،تكرار ميشود ،وقتی بالای سَرِمان ،روی زمين ،
كه تنها صدای تو ،
در حفره های خالی اش ،
هيچكس نامِ كوچكمان را ديگر نميخواند ...
البته سهميه امروز را گذاشتيم اما چون مفهوم شعرتان خطرناك بود و ظالمانهگفتيم جواب شعرتان را بدهيم
اي رسيده از غزل به بسترم!
با خيال تو به چشم خيس من.......
خواب..... نه!
هنوز خواب نيستم.
من كه همكلام وحشي ام به باورت هنوز......
حس آن لباس ساده ي پر از برهنگي
حس خيس چشمهاي...... واي نه!
گيسوي مرا تو شانه مي زني
با همان دو دست...... واي، نه نه !!
.......
بوسه مي دهي مرا ز فاصله
"فاصله هميشه سد عشق نيست"
آن شبي كه مرغك خيال من ،
پركشيد سوي بازوان تو
آن شبي كه شاپرك - از نگاه تو براي من ستاره چيد!-
آن شب......
خواب از نگاه من فرار كرد!
ن.صفا
هرچند اين حرفو خيلي قبول ندارم
ولي در قالب شعر زيبا گنجانده شده
مرسي
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود
نزديك بيا
فاصله ات را
كم كن،
وانگاه
به سمت من
سرت را
خم كن،
مي بيني كه
چقدر من
يخ زده ام
با آتش بوسه ات
كمي گرمم كن
محمدحسین ابوترابی
بوسیدن تو برای من
تلخ ترین بوسه جهان است
وقتی که
نیستی و قاب عکس یادگاری ات
با من حرف نمی زند…
الان یکهو یادم افتاد
بیشتر از این وحشت دارم
که برگردی و...
من منتظرت نباشم
آرزو مختاريان
چشمهای زیبائی داشت
که پیرمردهای محلّه آرزو میکردند
کاش دیرتر به دنیا میآمدند
عینک نزن
دنیا ارزش دیدن ندارد
هیچکس نمیداند
تاریخ چشمهایات با کدام جنایت شروع شد؟
چهار ساله بودی
برادرانات به تو تجاوز کردند
تو باید زنده به گور میشدی
پدر
میمون مقدّسی بود.
□
به طرزغریبی اعراب تو را دزدیدند
ومیخانهها رونق گرفت .
دختری که میان دامناش سنگ جمع میکرد
آخرین بار تو را در"اورشلیم" دیدند.
□
بعدها بازماندهی پلکهایات در"لاسکو" کشف شد
"هیتلر" میان زنهای یهودی به دنبال چشمهای تو میگشت
که "پاریس" هوای بدی بود
پاریس هوای بدی.
گاهی برای زنده ماندن
باید لبخند زد
شعار داد
شعر گفت
و از مأموران ادارهی مهاجرت ترسید.
تو همراه آوارگان "لهستانی" به ایران آمدی
وشاملو نوشت:
"پس پشت مردمکانات
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاپ میکند؟"
□
هزار سال بعد
هزار سال باید
در کاخهای کاهگلی کابل
چشمهایات را زیر"بُرقع" دفن میکردی
و این برای "بودا"...
خودکشی کرد.
کاش میدانستی
پیرمردهای محلهْ آرزو میکردند
زودتر به دنیا میآمدی.
با بادها كه بسيارند
و ترديدها كه برجاست
هنوز
چشمهاي تو
يقيني دوست داشتني است.
نفهميدي گوسفندان از چه ترسيدند
به جان گله اصلاً نفهميدي
گرگ به زبان چوپان سخن گفت
و چوپان به زبان گرگ
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)