آغاز نام تو را
بر درخت گلابی سرزنده ای
که هر روز به پژمردگی من می خندید
کندم
تا هم گل از یادش برود
هم آبی
آغاز نام تو را
بر درخت گلابی سرزنده ای
که هر روز به پژمردگی من می خندید
کندم
تا هم گل از یادش برود
هم آبی
دوباره ثانيه ها مانده اند پا برجادوباره قافيه ها مانده اند بي معناچگونه دل به تو دادم ، خودم نفهميدمولي دلم به هواي تو دل بريد از مابريد و رفت و نديدم كجا نشست اين بارولي يقين كه تو را برگزيده او از مايكي نبود و يكي بود و هيچكس جز توورق نزد به نگاهي حكايت ما را
تحقیر می شدم که تو قد جهان شدی
با روح بغض کرده ی من مهربان شدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تو
در این دو قطب یخزده آتشفشان شدی
روح مرا سکون غریبی گرفته بود
دریا شدی و باد شدی، بادبان شدی
تسخیر کرده بود مرا دست های خاک
تو آمدی و بال مرا آسمان شدی
چیزی نداشتم همه از دست رفته بود
اما برای من تو زمین و زمان شدی
پس من تمام وسعت خود را دعا شدم
شاید تو مستجاب شوی، ناگهان شدی ...
یه دل دیوونه دارم ماله تو گریه های شب تارم ماله تو
کمه اما اگه قابل بدونی همه ی دارو ندارم ماله تو
کوچه با نم نم بارون ماله تو یه نگاه درب و داغون ماله تو
هر چی خوبی و قشنگی میبینی توی دنیای خدا اون ماله تو
غزل و صدای گیتار ماله تو یه دل شکسته و زار ماله تو
به خدا جونی که آتیشش زدی یه دفعه کمه هزار بار ماله تو
همه گلهای پرپر ماله تو چشمای خیس کبوتر ماله تو
یکی بود.یکی نبود قصه هام اول قصه تا آخر ماله تو
آسمون پر ستاره ماله تو نامه های پاره پاره ماله تو
صدفه بمیرم زنده بشم باشه زندگیم دوباره ماله تو
بهترین لحظه ی موندن ماله تو حس زیبای سرودن ماله تو
خراب شود شهر خفتهي بخت من
كه بر سنگفرش آن
تو با ديگري نفس كشيدهاي و
آب از آب تكان نخورده است
مگر ذوق شاعرانه اي
بیچاره چشمهاي من
كه
دود سيگار شدي
برف يك روز گرم
سنگ گيج كهكشاني دور
بر سر شاعري كه سالهاي سال
تو را به شعر نوشته است
از زمستان پريده اي
از آغوش من
شكوفه كردهاي دست در دست ديگري
و من هنوز پاييزم
عشق من
چه ساده قسمت ديگران شدي
کنار من
می نشیند
دستی
به شانه ام می زند و
می گریزد
به دنبالش
سرزمین رویاها را
پی می گیرم
آه
همه چیزش
به من می ماند
به خاطر تو
گاهی
از نردبام خیالی،
بالا می روم
گاهی هم
داستان تیمور را،
تکرار می کنم
همین که به خود می آیم
می بینم
دستم
به سقف همین خانه هم نمی رسد
نمی شود از من
ستاره نخواهی؟
عشق
گل اگر خار نداشت،
دل اگر بی غم بود،
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود ...
زندگی ، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی ..
همه بی معنا بود ....
***
تا توانی با همه یکرنگ باش
فرش از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری كنی ...
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات
ورای مصلحتانديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن
در جستجوی دستان گرم تو سالهاست
چون طوفان دربدر
از این سو به آن سو گریخته ام
اكنون
ای حضور مطلق عشق
گرمی دستانت را
از من دریغ مكن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)